رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

نهمین ماهگرد رستا

رستا خانوم خوشگللللللل 9 ماهگیت مبارک عروسک زیبای مامان و بابا چـــــــقدر بــــزرگ شدی ماشاالله ... زمان داره زود میگذره حسابی. واسه خودت شخصیتی شدی فقط مونده موهات در بیاد که خانوم بشی اساسی اینم از عکس داغ داغ همین امشب و اینک خلاصه رخدادهای ماهی که گذشت : از چند ثانیه تا چند دقیقه بدون کمک وایمیستی. هر وقت وایمیستی تشویقت میکنیم آفرین آفرین ، تو هم ذوق میکنی . تا وایمیستی نگاهمون میکنی تا تشویقت کنیم تازه گاهی اوقات 2-3 قدم میای جلو . مثل 3 روز پیش 10 روزه که ما رو سرفراز کردی و اعتصاب غذا رو تموم کردی . وقتی من سر کارم و شما پیش مامانی و باباجون هستی طبق گفته مامانی ،...
19 خرداد 1393

هشتمین ماهگرد رستا

عشق کوچولوی ما هشت ماهگیت مبارک عزیزکم داری با سرعتتتتتتتتتتت بزرگ میشی... سرت سلامت، لبت خندون فسقلکم ماه 8 ماه کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولاک بود . روز دومش که وایسادی. روز آخرش هم دستاتو ول کردی که کلا وایسی. نمیدونم چرا اینقدر عجله داری آخه؟!! چهار دست و پا رفتن و نشستن رو هم که استادددددد ........سرعت چهار دست و پا رفتنت هم در حد BMW ... اگه نجنبیم به چشم بهم زدنی از آخر خونه خودتو میرسونی توی آشپزخونه و سطل زباله رو با تنبک اشتباه میگیری و تق تق ...حالا بیا وسط تازه کف دستت هم موقع چهار دست و پا ، روی سرامیک ها ، صدای با مزه ای میده که کلی قربون صدقه ات میریم راستی...
19 ارديبهشت 1393

هفتمین ماهگرد رستا

رستای زیبای ما هفت ماهگیت مبارک توت فرنگی خوشمزه مامان و بابا امروز هفت ماهه شدی و طبق روال هر ماه ، باز هم ما رو غافلگیر و از نشستنت رونمایی کردی. عزیزکم امروز خودت بطور صد درصد مستقل از حالت سینه خیز و چهاردست و پا به پهلو شدی و به یک دستت لم دادی و بعد دستت رو برداشتی و کامل نشستی.تا شب اینکارو چندین بار انجام دادی که مطمئن بشیم اتفاقی نبوده تحولات این ماه زیاد بوده... و اینک خلاصه اخبار :       در مراسم نامزدی دایی جونت حاضر شدی و کاسه صبرت که لبریز شد ، مجلس رو به آشوب کشیدی ما رو مجبور به ترک مراسم نمودی . وقتی رسیدیم خونه هر هر میخندیدی   مثل یه شکارچی قهار ، به...
19 فروردين 1393

ششمین ماهگرد رستا

 دختر خوشگل مامان و بابا شش ماهگیت مبارکککککک                                 عزیز دلم به چشم بهم زدنی 6 ماه گذشت و شما واسه خودت خانومی شدی   این ماه کلی کارای جالب و با مزه انجام دادی... هر روز با نمک تر از دیروز اول این ماه که شروع کردی به قل قل خوردن کف اتاق ... اولین روز توی هال تا نزدیک حمام رسیدی قهرمان اولین هدیه ولنتاین رو از خاله جونت گرفتی البته قبل از موعد چون خاله و مامانی و باباجون رفته بودن حج کارهای بانمک زیادی کردی مثلا توی تخت می چرخ...
19 اسفند 1392

پنجمین ماهگرد رستا

دلبر زیبای مامان و بابا 5 ماهگیت مبارک گل نازم امروز 19 بهمن 92 شما 5 ماهه شدی. قربونت برم عروسکم . هر روز داری با نمکتر میشی و دل مامان و بابا رو می بری امروز هم برای حسن ختام 5 ماهگیت، پاهاتو با دستات گرفتی ..قبلا سعی میکردی انگشتاتو بگیری اما امروز کامل موفق شدی اینم سندش این ماه، ماه تلاش و کوشش بوده رستا خانوم ... از اولش شروع کردی به غلت زدن... هی بیشتر و بیشتر و الان دیگه تا می خوابونمت مهلت نمیدی و بر میگردی و وقتی نمیتونی بری جلو گریه میکنی جیغ میزنی ... شلوغ کاری خلاصه اوایل دستمو میذاشتم پشت پاهات تا فشار بدی و بری جلو... الان پیشرفت کردی و خودت تغییر مسیر میدی به سمت عروسکهات  الب...
19 بهمن 1392

چهارمین ماهگرد رستا

رستا خانوم شما امروز 19 دی ماه 4 ماهه شدی عزیز دل مامان و بابا امروز در 4 ماهگی شما ، بردیمت مرکز بهداشت تا واکسن بزنی از بس که شما هشیار و باهوشی تا وارد اونجا شدیم یه نگاه به اطراف انداختی و گریه سر دادی هر چی سعی کردیم آرومت کنیم فایده نداشت ... پستونک و جغجغه هم افاقه نکرد . خدا رو شکر قد و وزنت خوب و روی نمودار بود به قول بابا محسن این همه علم پیشرفت کرده اما هنوز به ابتدائی ترین شکل سوزن رو تا ته میکنن توی پای بچه !!!! و دقیقا همین کارو با شما کردن . عزیز دلم 10 دقیقه ای هم باید صبر میکردیم و بعد میرفتیم خونه . به سختی آروم شدی و به خنده افتادی و تا سوار ماشین شدیم  عین یک فرشته کوچولو خوابت برد . ن...
19 دی 1392

اولین سفر رستا خانوم به سرزمین پدری !!!

رستا خانوم در پی شکست قبلی ، صبر کردیم حال شما خوب بشه. شک داشتیم که آیا بریم سفر یا نه ؟! از اونجایی که بابا محسن از تنهایی مامان اقدس و بابا علی خیلی ناراحت بود گفت بریم ، چون می خوایم شادشون کنیم حتما خدا هم رستا رو سلامت نگه میداره . در واقع ساعت 11 شب دوشنبه 9 دی تصمیم گرفتیم که فردا راهی فریدونشهر بشیم . صبح سه شنبه هر چه کردیم نشد زودتر از ساعت 10 حرکت کنیم . زدیم به جاده و رفتیم خدا رو شکر تو اصلا توی راه اذیت نکردی خوشگل خانوم . اولش یکم خوابیدی و بعد بیدار شدی و با عروسکات کلی سرگرم شدی یکی دوبار هم اومدی بغلم و می خواستی بیرونو تماشا کنی خخخخخخخ بالاخره ساعت 4 وارد یخستان شدیم ودنیا یه رنگ دیگه شد ...
18 دی 1392

اولین سفر رستا خانوم با شکست مواجه شد

5 شنبه 5 دی ماه صبح رفتیم آزمایشگاه نور برای تست آلرژی های غذایی. الهی من فدات بشم عسل مامان ... خیلی اذیت شدی و خیلی گریه کردی  منو توی اتاق راه ندادن. بابا محسن پیشت بود . 2 بار ازت خون گرفتن . یه بار لخته شد . دفعه دوم بعد از اینکه بهت شیر دادم تا آقاهه رو میدی گریه میکردی.... عزیز دل مامان و بابا خیلی گریه کردی . من وبابا محسن هم گریه کردیم بعد از آزمایشگاه تصمیم گرفتیم از آلودگی هوا فرار کنیم و کمی زودتر بریم سفر ... برگشتیم خونه و ناهار خوردیم و جنگی ، چمدون رو بستیم و گازو گرفتیم به سمت طینوج ..... ساعت 5:30 اونجا بودیم. بابا قاسم هم از یک هفته پیش رفته بود اونجا  تا به باغچه ها رسیدگی کنه .. اما هنوز هوای خون...
18 دی 1392