اولین سفر رستا خانوم با شکست مواجه شد
5 شنبه 5 دی ماه صبح رفتیم آزمایشگاه نور برای تست آلرژی های غذایی. الهی من فدات بشم عسل مامان ... خیلی اذیت شدی و خیلی گریه کردی
منو توی اتاق راه ندادن. بابا محسن پیشت بود . 2 بار ازت خون گرفتن . یه بار لخته شد . دفعه دوم بعد از اینکه بهت شیر دادم تا آقاهه رو میدی گریه میکردی.... عزیز دل مامان و بابا خیلی گریه کردی . من وبابا محسن هم گریه کردیم
بعد از آزمایشگاه تصمیم گرفتیم از آلودگی هوا فرار کنیم و کمی زودتر بریم سفر ... برگشتیم خونه و ناهار خوردیم و جنگی ، چمدون رو بستیم و گازو گرفتیم به سمت طینوج..... ساعت 5:30 اونجا بودیم. بابا قاسم هم از یک هفته پیش رفته بود اونجا تا به باغچه ها رسیدگی کنه.. اما هنوز هوای خونه یکمی سرد بود . خلاصه فردا یعنی جمعه داشتیم از آسمون آبی و هوای پاک لذت می بردیم که متوجه شدیم عمو مجید این هفته نمیاد فریدونشهر. البته از قبل نگفته بود که مهمون دارن تا ما هم واسه یه دفعه دیگه برنامه ریزی کنیم .... بابا محسن خیلی دلش گرفت. همش میگفت چرا 1 سال و نیمه خانواده دور هم جمع نمیشن ....
عمو مجتبی و پتجانا قلقلی برای ناهار اومدن پیش ما و تا غروب موندن. تو خواب آلود و بیحال بودی . بابا قاسم بهم گفت که صورت رستا مثل نی نی های تب داره .منم واست درجه تب گذاشتم اما چیزی نبود. نزدیک ساعت 8 بود که توی خواب ناله میکردی .بعد از شنیدن ناله هات واست درجه گذاشتم نیم درجه تب داشتی و تا یکساعت بعد تبت رفت بالا ... بابا محسن و بابا قاسم لباس پوشیدن که برن از دستجرد یا آشتیان برات قطره استامینوفن بخرن . منم لباس پوشیدم و تو رو برداشتیم که با هم بریم یه درمانگاه شبانه روزی. خیلی ناراحت بودیم هممون .
رفتیم دستجرد . یه خانوم دکتر عمومی که داشت طرحشو اونجا میگذروند اومد. ساعت 10:30 بود . کلی طول کشید معاینه ات کنه و همه درسهایی که خونده بود رو هم مرور کرد و بهمون قطره استامینوفن و یه شیشه شربت آموکسی سیلین داد اما پیشنهاد کرد فردا ببریمت پیش متخصص اطفال.
11 برگشتیم خونه . تبت به 39 رسیده بود . قطره خوردی و 3 تایی شروع کردیم به پاشویه. دکتر گفته بود شکم ، زیر بغل و رانها باید پاشویه بشن، ما هم همینکارو کردیم ... خیلی ناراحتت بودیم . دائم ناله میکردی . من و بابا محسن دیگه گریه مون گرفته بود. بابا قاسم هم هی دلداری میداد که چیزی نیست و خوب میشه . این وسطها هی حالت خوب میشد و میخندیدی ولی دوباره تبت می رفت بالا و ناله میکردی .خدا رو شکر ساعت 1 تبت کمی اومد پایین .
اینم عکس توئه بغل بابا محسن از اولین سفر شما که تب داشتی
ساعت 3:30 بیدار شدم که بهت قطره بدم اما تب نداشتی . خوابیدم و 4 بیدار شدم دوباره داغ داغ شده بودی ... از استرس داشتم می مردم. بابا محسن هم بیدار شد و بهت قطره دادیم و تا ساعت 5 صبح پاشویه ات کردیم . تبت قطع شد و خوابیدیم .
فردا یعنی شنبه راه افتادیم به سمت تفرش. یکم دیر شده بود و بعضی از دکترها نبودن. رفتیم بیمارستان. تا بابا قاسم ماشینو پارک کرد، دیدم بابا محسن میگه یه حسی بهم میگه اون خانومه که سوار 206 شد دکتر اطفاله . زد به شیشه و باهاش صحبت کرد... حس ششم بابایی درست بود. خلاصه خانوم دکتر برگشت بیمارستان توی اورژانس...
الهی فدات بشم نازنین من تا خوابوندیمت روی تخت و خانوم دکتر اومد بالای سرت بغض کردی
دکتر هم ما رو ترسوند و گفت تب 39 درجه توی این سن خطرناکه و جای ریسک نداره. برید آزمایش خون و مدفوع بدید ، جواب رو بیارید اورژانس بیمارستان. ما رفتیم آزمایشگاه بیمارستان . خودشون گفتن ما نمیتونیم از این نوزاد خون بگیریم . رگش پیدا نمیشه واسه همین برید بخش نوزادان تا از شریانش خون بگیرن. وسایل خون گیری رو دادن دست بابا قاسم... من که کلا ذهنم کار نمیکرد و نفهمیدم چی شد . بابا محسن با غضب و ناراحتی گفت نمی خوام نه از رگ نه از شریان خون بگیرن... فاطمه جمع کن بریم تهران پیش دکتر خودش.... بابا قاسم هم موافق بود. در نتیجه برگشتیم خونه. ساعت 4 ناهار خوردیم و 5 عازم تهران شدیم ... ساعت 7 مطب دکتر بودیم . تا وارد شدیم پرسید کوچولو چطوره ؟ من گفتم تب کرده ، دکتر گفت رفتین مسافرت ؟ ما تأیید کردیم ( عجب دکتری !!! درست زد وسط خال )
آقای دکتر معاینه ات کرد و گفت: چیزی نیست تا فردا باید استامینوفن بخوره اگه تب قطع شد که عالیه اگه نشد باید آنتی بیوتیک بهش بدید. گفت فردا عصری تماس بگیرم و حالتو بهش گزارش بدیم.
خدا رو شکر از آخر شب همون شنبه تبت قطع شد ... اما عطسه میکردی و آبریزش بینی داشتی . یکشنبه عصر به دکتر زنگ زدم گفت خوبه و نیازی به آنتی بیوتیک نیست.
بابا محسن هم جواب آزمایشتو گرفته بود برده بود پیش دکتر موحدی... متأسفانه اون همه زجری که بهت دادیم تا ازت خون بگیرن بی فایده بود و چون شما خیلی فسقلی بودی ، جواب نداده بود. دکتر گفت باید تا 6 ماهگیت صبر کنیم و بعد تست SPT بدیم تا معلوم بشه شما خانوم خانوما به چه مواد غذایی حساسیت داری. اما تا اون موقع من باید همچنان در پرهیز غذایی شدید بمونم .
خلاصه رستا خوشگله، برنامه سفر به طینوج و بعد فریدونشهر اینجوری با شکست مواجه شد