رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

آخه من چطوری ازت دور بشم ؟؟؟؟

دختر قشنگم الان که دارم این متن رو مینویسم شما داری شش ماهه میشی ... یعنی دقیقا یک هفته مونده . برای من این عدد یعنی که بزودی باید چند ساعت در روز ازت دور بشم و برم سرکار   زمان خیلی زود گذشته ... یه وقتایی با خودم فکر میکنم من توی این شش ماه چی کار کردم... نکنه برات کم گذاشته باشم همش میگم کاش فقط بغلت کرده بودم و همش تو رو به خودم میچسبوندم . عزیز دلم دوست دارم دنیا دنیا محبت بهت بدم ، دوست دارم ببوسمت و ببویمت . رستای نازم امیدوارم کار من به تو لطمه نزنه و پیش مامانی رویا راحت بمونی و اضطراب از جدایی کمتر به سراغت بیاد... خوشحالم بزودی تعطیلات عید میشه و تمام وقت پیشتم    بهترین و زیباتر...
11 اسفند 1392

عشق من رستا

دختر ناز مامان دیروز یه برنامه ای میدیدم که زایمان طبیعی یه نوزاد رو نشون میداد... لحظه ای که متولد شد هم من و هم مامانی رویا گریه مون گرفت ... خدا واقعا زنها رو دوست داره که از همه موهبتها برخوردارشون کرده... کلی افسوس خوردم که نشد تو رو  خودم به دنیا بیارم و اجباراً سزارین شدم اما در هر صورت هزاران بار از خدا ممنونم که زن هستم و مادر شدم و خوشحالم که تو هم میتونی در آینده بهترین حسها رو تجربه کنی   شگفت انگیزه این حس زیبای مادر شدن. از بارداری تا تولد، از تولد تا پایان عمرم ... عاشقتم نازنین من ...
27 آذر 1392

مادر شدن ، چه زیبا !!!

رستای نازنینم الان 28 روز از تولدت میگذره و من واقعا 28 روزه که مامان شدم.اگر چه بدنم هنوز ضعیفه و عرق ضعف روی تنم میشینه اما احساسم قویه و هر لحظه بابت این سمت زیبای مادری ، از خدا تشکر میکنم.   الان که  به قبل از زایمانم فکر میکنم، وقتی توی بیمارستان منتظر بودم دکتر بیاد و تو رو بیاره پیشم، مثل همون موقع اشک توی چشمام جمع میشه . با اینکه میدونستم داری میای پیشم اما حس دلتنگی عجیبی داشتم که دیگه توی دلم نیستی . باهات حرف زدم و گفتم آخرین لحظه های یکی بودنمونه و بابت این جدایی شیرین، اشک ریختم. وقتی توی اتاق عمل یه صدای ظریف گریه شنیدم خدا رو شکر کردم که دخترم اومد به این دنیا تا زیر همین آسمون با من نفس بکشه، اشک توی چ...
15 مهر 1392
1