رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

بیست و سومین ماهگرد رستا

1394/6/13 17:34
نویسنده : فامی
1,124 بازدید
اشتراک گذاری

 رستای ناز مامان و بابا 23 ماهگیت مبارک

رستا در 22 ماه و 27 روزگی

مامان داره با تمام قوا سعی میکنه که وبلاگ رستا خانوم رو برای دومین سالگرد تولدش، به روز رسانی کنه.... بله من همچین مادری هستم ( ستاد ترویج خودشیفتگی مامان های مقیم مرکز!)

اول از هر چیز بگم امروز که دارم این پست رو می نویسم، جمعه 13 شهریور 94 هست و فقط 6 روز تا تولد دختر طلا باقی مونده ، یعنی کمی بیش از سه هفته تاخیر ، البته که قابل اغماضه!! چون میخوام خبر خوش بدم به رستا خانوم خندونک تمام اون داستانهای سختی محل کار مامان و بابا سه روزه که تموم شده و مامان خانومی و آقای پدر گویی از زندان خلاص شده باشن! یعنی خوشحالیم که محل کارمون رو تغییر دادیم. اگرچه که داخل همون سازمان اما اداره کل دیگه ای رو با پیشنهاد قبلی برای ادامه کارم انتخاب کردم و همسرجان یعنی بابا جان شما هم رفت پیش معاونت بالا دستیمون..... و این یه هوراااااااای بزرگ داره. به قول دختر همسایه: دست و جیغ و هورای بلند!!!! امیدوارم که خداوند مهربون مثل همیشه ازمون حمایت کنه و بهمون عزت بده.محبت

خلاصه که خوشحالم دخترم. در واقع من و بابا خوشحالیم.

 

بگذریم..... که سخن ماه 23 از همه چیز خوشتر است:

مامان اولین روز از ماه 23 زندگانی قشنگ رستا خانوم رو با یک هفته مرخصی بین دو تعطیلی شروع کرد تا جمعاً 12 روز توی خونه و پیش رستای گل باشه.

اینم حاصل اولین روز

اون شب هم رستا یه سخنرانی حسابی در خصوص مورچه و مرگ مورچه ارائه کرد. داستان از این قرار بود که خونه ما طبقه اوله و شهر مورچگان!!! هر چند وقت یکبار ، یه جایی بین سرامیک ها رو میل کرده و به سطح زمین تشریف فرما میشن. حالا داشته باشین صحبتهای رستا خانوم رو :

مامان موچه خلابه..... موچه خلابه..... موچه سُستم.... زدمش ... مُد، می میره... زدمش فلار ترد!!

مامان مورچه خرابه ! مورچه رو شستم.... زدمش ، مُرد، می میره، زدمش فرار کرد!!

مورچه خرابه یعنی مورچه ها زمین رو خراب کردن و اومدن بالا.... بعد با یه اسباب بازی افتاد دنبالشون از پذیرایی به هال، و مورچه زنی کرد. هر چی مامان گفت مورچه ها رو باید ناز کنی نباید بزنی، گوشش بدهکار نبود که نبود... وقتی هم مورچه ها غیب شدن ، از دید رستا فرار کرده بودن !!!  صدای رستا رو مامان از طریق تلگرام به چند جا مخابره کرد.... خاله و دایی صدای رستا رو توی شرکت و موقع ناهار برای همکاراشون گذاشته بودن و تا مدتها سوژه داشتن: موچه خلابه خلابه خنده

از این اتفاق عکسی موجود نیست اما عکس دیگه ای از اشتیاق رستا برای دیدن مورچه ها هست :

پارک پرواز . رستا در 22 ماه و 10 روزگی

رستا در 22 ماه و 10 روزگی - پارک پرواز

 

رستا خانوم ما در این ماه برای اولین بار رفته خانه بازی کودک ( کیدز کلاب مرکز خرید کوروش) و خیلی هیجان زده شد. هی از این طرف به اون طرف میرفت و بازی میکرد. البته حاضر نشد پاشو بذاره روی ماسه ها... با اینکه مامان خودش اول رفت اونجا اما رستا حسابی گریه کرد و پاهاشو توی هوا جمع میکرد که نذاره روی ماسه ها ( این موضوع رو با اولین سفر ممکن به کنار دریا حل خواهیم کرد!)  ..... یه نی نی کم تمدن هم همون اول کار اومد یه دفعه دست رستا رو چنان گاز گرفت که جاش موند و دختر آروم ما گوله گوله بی صدا اشک ریخت .... اونقدر سریع اتفاق افتاد که مامان و بابا نرسیدن جلوشو بگیرنعصبانی .... اینم ا زمعایب حضور در اجتماع !!!

کیدز کلاب کوروش . 22 ماه و 13 روزگی

کیدز کلاب کوروش . 22 ماه و 13 روزگی

 

کیدز کلاب کوروش . 22 ماه و 13 روزگی

هفته بعد هم مامان به اتفاق 3 تا از دوستان ساکن سعادت آباد رستا رو برد خانه بازی تماشا و دو ساعتی اونجا بودن.

خانه بازی تماشا . 22 ماه و 21 روز

خانه بازی تماشا . 22 ماه و 21 روز

رستا خانوم یا همون کوالای مامان حاضر نشد تنهایی بازی کنه و در همه لحظات مامان کنارش حضور داشت. رستا از سرسره ای که به استخر توپ ختم میشد حسابی خوشش اومد.

خانه بازی تماشا . 22 ماه و 21 روز

از اُرگ هم همینطور. خلاصه قرار هست که رفتن به خانه بازی در منوی سرگرمی های رستا گنجونده بشه

 

رستا یه یکی از قسمت های کلاه قرمزی رو خیلی دوست داره . در اون قسمت تعدادی از بچه ها با دستاشون آهنگ میزنن و شعر میخونن . رستا هر  چند وقت یه بار درخواست تماشای اونو میده  و میگه نی نی بذار ، نی نی ها دست بکنن، یعنی اون فیلمی که نی نی ها توش دست میزنن. خیلی هم با دقت تماشا میکنه و معمولا ً هم دو بار پشت سر هم میبینه..... علاوه بر این مامانی رویا یه عالمه کارتون برای رستا ضبط کردن که موضوع داستانهای شبانه مامان و رستا هستن. ناگفته نماند این کارتونها خیلی توی یادگیری رستا خانوم تاثیر داشتن. علاوه بر شناخت حیوانات و عاداتشون، داستانها رو با مامان تعریف میکنه و همه رو از حفظ میگه البته به زبون شیرین نی نی گولویی!!

 

رستا خانوم توی این ماه یه جشن عروسی هم رفته و از عصر اون شب،  کلمه عروسی رو یادگرفت. لباس صورتی خوشگلش رو پوشید . اولش مامان موهاشو خرگوشی بست اما تا رسید به در حیاط ، موهاشو باز کرد. .... توی روزهای بعد هم هی میگفت عروس عروس... میرفت شال مامان رو میاورد و میپیچید دورش میگفت مِثِ عروسا!!!!

آماده برای رفتن به عروسی ...  22 ماه و 23 روز

آماده برای رفتن به عروسی ...  22 ماه و 23 روز

آماده برای رفتن به عروسی ...  22 ماه و 23 روز

علاقه مفرط رستا به کشوی کفش های نو و کفش هایی که دیگه اندازه اش نیست باعث شده اینم بشه یه سوژه.... حاضر نیست حرف مامان رو قبول کنه و پاشو میکنه توی کفش سایز 20 و همونجوری کل خونه رو راه میره!!!  حالا فکر کنید ببینید چی میشه . رستا الان سایز 23 میپوشه و بزودی باید باهاش خداحافظی کنه .... اینم دو نمونه کوچیک و بزرگ :

کفش سایز 20

کفش سایز 26

رستای 22 ماه و 24 روزه

توی این ماه تولد خاله زینب رو داشتیم... موقع عکس انداختن وقتی دایی جون بلند شد تا ازمون عکس بندازه، رستا شاکی شده بود که : نه ! نه!  دایی بسینه ایندا محبت( دایی بشینه اینجا) !!!!

 

رستا خانوم توی این ماه خوردن بستنی یخی رو هم شروع کرده... حالا چرا یخی بی خاصیت ؟!! علتش اینه که خیلی میونه اش با خوراکی های شیرین خوب نیست!!

 

مسواک زدن هم از هفاه دوم این ماه شروع شده :

 

رانندگی هم کرده خندونک وقتی بابا داشته چراغ عقب ماشین رو چک میکرده، اومده دیده رستا خودش دستکش های مامان رو برداشته و پوشیده و مشغول رانندگی شده... فقط مونده بوده بزنه توی دنده!!

اینم شکار لحظه های بابا :

 

در روز اخر این ماه ، باباجون تهران نبودن و رفتن سفر، رستا هم در طول روز هی به مامانی رویا میگفته بابادون کجاست ؟ مامانی جواب میدادن که باباجون رفته طینوج، اما رستا میگفته بابادون رفته خرید میاد!!! این یعنی انتهای علاقه نوه به پدر بزرگ که منجر به انکار واقعیت میشه !!! البته ما همون شب به سمت طینوج رفتیم تا شب رو اونجا بگذرونیم و فردا صبح زود عازم فریدونشهر بشیم .

رستا هی با باباجونش میرفت توی حیاط و باغچه رو میدید و گل اطلسی میکند میاورد توی اتاق و میگفت مامان اینو بزن به موهام . شب هم توی بغل باباجونش خوابید و بعد منتقل شد به جای خودش.

این عکسها واسه سفر وسط این ماه هست اما خوب شاهد نوشته بالا

23 ماهگی

23 ماهگی

توی این ماه هم آغاز داستان صدا کردن مامان و بابا ، مامانی و باباجون به اسم کوچیک بود .... فاطنه ، مسن، قاسم، هویا .... خاله هم که از روز ازل نینب بود بجای خاله زینب!

To be continued...you can see how she was calling us , in next updated status!

 

اندر احوالات سخنوری رستا خانوم در ماه 23 ام :

موچه خلابه = مورچه خرابه

فلار ترد = فرار کرد

مُد، می میره = مُرد، می میره

شِتَست = شکست

گاشُگ = قاشق

خودت منو ببر پاک = خودت منو ببر پارک

سُسُره = سرسره

گِصّه بیخون = قصه بخون

پَواره = پروانه

قَشَن = قشنگ

حوضک لی لی اولی حوضک دومی حوضک ، آش بخوله = لی لی لی لی حوضک و بقیه داستان ....( البته از روی کتاب رستا خانوم که میگه 5 تا قورباغه رفتن کنار حوضک .....)

پاپایون = پاپیون  ( این از خوشمزه ترین کلمه هایی بود که رستا به زبون آورده بود )

تپّه = تپه

دانیال = دانیال

اینم دانیال و رستا

یه ذره دِئَخت = یه ذره درخت ( وقتی توی ماشین ، توی جاده در حال حرکت بودیم رستا از دور تپه ها رو دید و درختها رو تشخیص داد و گفت یه ذره دئخت)

حیاط = حیاط

ماسین بُزُگ = ماشین بزرگ / ماسین بزگ فلار ترد = ماشین بزرگ فرار کرد ( منظور همان کامیون و فرار هم همون رفتن و حرکت می باشد!!)

مامان کیفتو بدار = مامان کیفتو بردار

بدو کنار = برو کنار

مامانی نمازه = مامانی نماز میخونه

بلده بابادون = بابا جون بلده ( قبلا در مورد علاقه ویژه رستا به باباجون صحبت کرده بودم)

الان میام= الان میام ( رستا در پاسخ دایی که گفت رستا بیا ، گفت الان میام!)

صدای هاپو میاد = صدای جوجو میاد ( در سفر به تفرش نمیدونم چرا رستا وقتی صدای پرنده میومد میگفت صدای هاپو میاد)

نی نی گفت = نی نی گفت.... ادامه نداره البته ها... فعلا در همین حد بود که نی نی گفت و سرشو با حالتی مطمئن بالا و چایین میکرد!

بریم بیرون = بریم توی خونه ( مشغول صبحانه توی بالکن بودیم در سفر به تفرش که رستا هی از تخت بالا و پایین میرفت و اخرش گفت بریم بیرون و با انگشت داخل خونه رو نشون میداد!)

فِک کنم نیست = فکر کنم نیست ( اینم از افاضات رستا خانوم وسط حرفهای بزرگترهاست)

مَدَس برو = مگس برو ( اینم حاصل سفر به تفرش و طبیعت گردی بود.... رستا به مگس میگفت مدس برو)

بابادون ساتوت کنده بخولم = باباجون شاتوت کنده بخورم

دستم رنگیه = دستم رنگی ... منظور رستا  رنگ شاتوت بود

مامانو دوس دارم = مامان رو دوست دارم ( خوشگل خانوم تاز خواب عصر که بیدار شد گفت مامانو دوس دارم و منم اینجوری بودم )

طاووس = طاووس ... عکس روی لباس مامان یه طاووس خوشگل بود و رستا هی میومد نگاهش میکرد و میگفت این شیه طاووسه ؟!

مامان پلو خودی بُزُگی = مامان پلو خوردی بزرگ شدی

هولو = هلو

مِت = متر

خاله فریبا = خاله فریبا ..... یه شب رستا داشت در مورد وسایلش حرف میزد و یه دفعه گفت خاله فریبا صدلی(صندلی) خریده واسه من .... هاگی خریده (خرگوش)

ماطنه / فاطنه = فاطمه .... اخرای این ماه یه شب توی تخت رستا با گفتن اسم مامان و بابا حسابی بهشون حال داد

مُسِن = محسن

مامان مووایلتو بیار ، بذار نی نی ها دست بکنن = مامان موبایلتو بیار اون فیلمی رو بذار که نی نی ها دست میزنن

هنوز کا دارم = هنوز کار دارم

سُفه میکنم = سرفه میکنم

صورتم سِتَست = صورتم شکست

مِثِ مامانی = مثل مامانی

مِثِ دخترا = مثل دخترای توی پارک

عروسی = عروسی

بندازم سَطِ زباله = بندازم سطل زباله

خونه مامانی بابادون میخوام = خونه مامانی و باباجون رو میخوام .... یعنی می خوام برم اونجا

چه خوسگل شدی = چه خوشگل شدی

مِثِ عروسا = مثل عروسها

برو بَخَلم = بیام بغلت یا منو بغل کن

ای شیه = این چیه ؟؟؟

ماکائانی = ماکارونی

قاسم = قاسم ... منظور باباجون هست

هویا = رویا ..... منظور مامانی رویا هست

اینو میخوام خوسگله = اینو میخوام خوشگله

بابادون رفته خرید مگازه = باباجون رفته خرید مغازه

گلِ اَطَسی بزنم به موهام خوسگله = گل اطلسی بزنم به موهام خوشگله

به روال چند ماه گذشته باید بگم که مطمئناً خیلی حرفها از قلم افتادن . علتش اینه که هم توی سر رسید ننوشتم و هم اینکه اتکای مامان به صفحه اینستاگرام رستا بوده که هر روز با عکسها و کارای رستا آپدیتش میکنه. www.instagram.com/fsm_rasta

پسندها (2)

نظرات (1)

سپیده ماماي سپنتا
14 شهریور 94 14:40
هزار آفرين به اين دخمل زبر و زرنگ و باهوش ....خاله قربونش بره خيلي خيلي خوشمز است اين فرشته .....