رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

بیست و یکمین ماهگرد رستا

1394/5/1 15:55
نویسنده : فامی
736 بازدید
اشتراک گذاری

جشنجشنجشنرستای ناز مامان و بابا 21 ماهگیت مبارک جشنجشنجشن

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

رستای 21 ماهه توی پارک کنار مطب دکتر . 19 خرداد 94

رستای 21 ماهه توی پارک کنار مطب دکتر رهبری منش  19 خرداد 94

دخترم همینطور که داره میریم جلو ، منم همینطور دارم گرفتارتر و گرفتارتر میشم و با یه تاخیر وحشتناک 1.5 ماهه دارم وبلاگت رو بروز میکنم. عزیز دلم این روزها مامان خیلی گرفتاره و محل کار جدید که البته فقط به لحاظ فیزیکی عوض شده  خیلی خیلی ازم انرژی میگیره. با اینکه  جنس کار مامان تغییر نکرده و ادارمون از وزارتخونه به سازمان منتقل شده اما فضا خیلی فرق کرده و متاسفانه عین یه دهکده می مونه که همه به کار هم کار دارن و داستان سفرهای دفتر ما هم شده خاری در چشم بقیه ادارات. یه داستان ناخوشایند دیگه هم توی محل کارم هست که اینجا نمی نویسم اما خوب دوران اسایش روزانه به پایان رسیده و همیشه یه عاملی برای اعصاب خردی هست ، تا کی رو نمیدونم خسته خلاصه که مامان روحاً بعضی وقتها انرژی نداره تا وبلاگت رو بروز کنه اگرچه که خودت هم کوالای منی و نمیذاری بشینم پشت لپ تاپ !!! 

نمیدونم کی این مطالب رو میخونی اما اینم یه درد دل کوچولوی مامان بود از محل کارش .

 

با این فاصله طولانی قطعاً خیلی کارای قشنگتو از قلم میندازم اما مطمئنم نوشتن همین اندک هم، در آینده برامون خیلی ارزشمند خواهد بود.

و اینک گزارش ماه 22:

اوایل این ماه مامان چند روزی درگیر ویزا و مجوز و سفر بود و خیلی خسته اما هر بار با کارهای گل دختر رستا ، حالش جا میومد.

توی این ماه برای اولین بار ( شاید اخرین بار ) روی دیوار نقاشی کرد. ظهر بود و مامان و بابا مشغول ناهار. رستا کاغذ و مداد به دست عین فشنگ از جلومون غیب شد و رفت توی اتاق جلویی و یه حسی به مامان گفت که خرابکاری ای در راه است. کلاً 4 ثانیه هم نشد و مامان به سرعت دوید توی اتاق دید بــــــــله !!! اثر هنری رستا روی دیوار میدرخشه . متاسفانه نشد ازش عکس بگیره مامان چون بابا مهلت نداد و با تمامی امکانات موجود افتاد به جون دیوار تا اونو به شکل اولش برگردونه . دیگه نقاشی رسماً اومد توی منوی کارهای روزانه دخمل 

رستا در حال نقاشی و کارتون دیدن 20 ماه و نیم

رستا در حال نقاشی و کارتون دیدن - 20 ماه و نیم 

یه روز که مامان و رستا داشتن میرفتن مهمونی خونه دوست جون مامان، تا نشستن توی ماشین، مامان به رستا گفت می خوای نانای بذارم و رستا جواب داد «اوهوم» ... موقع برگشت تا وارد ماشین و مستقر شدن، رستا گفت نانای !! جنبه هم خوب چیزیه مادر جان خندونک

چندین خرابکاری شیرین هم توی این ماه ثبت شده : 1. برداشتن پودر لباسشویی از توی حمام خونه مامانی و باباجون و ریختن از توی  راهرو تا دم آشپزخونه ! 2. گم کردن کلید خونه متعلق به آقای پدر ! یعنی ساعتها گشتیم و پیداش نکردیم و هر بار پرسیدیم رستا کلید کو ، جواب آمد : نیثت (نیست)!!! البته که یک روز بعد از لا به لای لباسهای چرک توی سبد یافت شد!!!

در همون شب گم شدن کلید، مامان از مامانش پرسید مامان فلان چیز رو دارید ؟ رستا بی درنگ گفت : نخیر ! دهه نودی همینه دیگه گیج

مامان یادش هست که قبلا همینجا توی وبلاگ نوشته بود که رستا ضمایر مالکیت و فاعلی رو بطرز عجیبی زود و بجا یادگرفته بدون اینکه تمرین خاصی باهاش شده باشه . توی ماه 21 و یه هفته مونده به آخرش یه شب رستا داشت فعل صرف میکرد: تسیدم ، تسید ( ترسیدم ، ترسید) .... بخوابم ، بخول، بخولم ( بخور ، بخورم ) 

چند روزی این وسط از قلم افتاده چون مامان رفته بود دیار یوروپ !! واسه دوره آموزشی و چیزی ازش ثبت نشده غمگین در عوض این عکس فردای رسیدن مامان به وطن ثبت شده ، وقتی مامان و دخمل دو تایی پیاده راه افتادن به مقصد خونه مامانی رویا و باباجون که البته در سفر بودن: 

11 خرداد 94 - پارک کوچیک آسمانها

11 خرداد 94 - رستای 20 ماه و 3 هفته - پارک کوچیک محله آسمانها 

 

دلغک گزارش سخنوری دلغک:

جیشی = جیش کردم ... بله دومین  روز این ماه هر وقت جیش کرد اومد گفت جیشی !

دوس دائم = دوستت دارم  .... مامان خسته از یه روز کاری فشرده وقتی رفت دنبال رستا خانوم خونه پدربزرگ و مادربزرگ، رستا با جمله دوس دائم  از مامانش دلبری و رفع خستگی کرد محبت.

نِسَستم = می خوام بشینم .... روز چهارم این ماه رفت سراغ مبل های پشت میز غذا خوری و گفت نسستم  

آها دُئُست شد = آهان درست شد ... در ادامه نشستن روی مبل که بلند بود و سخت ، وقتی نشست گفت آها دئست شد !! یعنی من افتادم کف زمین از خنده. اینم از یکی از عکسهای این جریان 

20 ماه و 1 هفته - مبل نوردی

20 ماه و 1 هفته - عملیات مبل نوردی 1

بَخوابم بَخوام = می خوام دراز بکشم / بخوابم ..... فسقل خانوم اومد روی مبل راحتی ها و گفت بَخوابم بَخوابم و دراز کشید روی مبل ! مثل این عکس !

20 ماه و نیم

رستا در 20 ماه و نیمگی و درازکشان بر روی مبلهای مورد علاقه اش 

بَخوام بیام = میخوام بیام

پوست = پوست .... یعنی کافیه یه اپسیلن پوست خیار بره توی دهن رستا تا درش بیاره و بگه پوست پوست !

بتو = پتو .... نصف شب درگیری مامان و رستا بر سر پتوی رستا بود. هی میکشید پتوشو و میگفت بتو بتو

کیلد= کلید

بُز = بز .... توی کتاب بچه های جینگیلی وقتی عکس بز رو میبینه میگه بز

چِئا= چراغ ... توی یکی از شب های درگیری مامان و رستا، مامان تا چراغ رو خاموش میکرد که بکه جوجه خانوم بخوابه، فریاد اعتراض دختر بلند میشد و میگفت چئا چئا ، یعنی چراغو روشن کن

نخیر = نخیر 

بده = بگیر ... یعنی این دیگه اخرشه. یکماهی دخترمون قضیه دادن و گرفتن رو قاطی کرد. قبلا درست میگفتا !گیج

کادو = کادو  

آمدم= آمدم... 10 روزی از این ماه گذشته بود که توی خونه مامانی و باباجون از توی اتاقشون اومد بیرون و گفت آمدم

پوسک = پوشک

مامانی پاسو = مامانی پاشو  از مزایای مادر بودن اینه دیگه تا میشینی باید پاشی 

ماسین نیا = ماشین نیا.... در یک فقره پیاده روی مامان و دختر بعد از سفر مامان، به مقصد خونه مامانی و باباجون، رستا که از ماشینا میترسید یاد گرفت بگه ماسین نیا ! س نیست البته بین س  و ش 

سُتُر = شُتر  ..... 2 تا عروسک شتر اماراتی داریم که رستا یاد گرفته بگه ستر

خوسید = خورشید

پَسه برو = پشه برو ..... از بیرون برگشتیم خونه و موقع ورود به خونه جلوی در یه پشه ویراژ میداد. رستا بهش گفت جی جی اما مامان گفت بگو پشه، رستا گفت پسه برو !!!

بعدی = بعدی ..... آخرای ماه بود که بررای رستا خوشگله کارتون گذاشتیم . اولش تبلیغ بود . تا دید تبلیغ شروع شد گفت بعدی

نه اَصَن = نه اصلاً..... یعنی از یه فسقل 21 ماهه آدم خنده اش میگیره وقتی یه چیزی بهش میدی بخوره و اون نمیخواد و سرشو تکون میده با شدت و میگه نه اصن ، اصن نه !!!

پاک = پارک

بابادون سِلّااام = بابا جون سلام ..... رستا خانوم 3 روز مونده به پایان این ماه به باباجونش گفته بود بابادون سِلّااام! .... راستی بابادون یا باباجون معلوم نیست بین د و ج.... سلام هم با تشدید و طولانی و کش دار و بسیار خوشمزه ادا میشه محبت

اینو مِخوام = اینو می خوام ..... در همان تاریخ بالا تیشرت پاندا رو آورد و گفت اینو مِخوام

و بعد از اون دیگه اونو / اینو مخوام شد داستانی واسه خودش . نه یک بار نه دو بار ، وقتی چیزی رو میخواد سوزنش گیر میکنه و ممتد میگه اینو مخوام اینو مخوام اینو مخوام ..... بستگی داره که خواسته اش اجابت بشه تا خواستش متوقف بشه خنده

20 ماه و 1 هفته - در مسیر رفتن به مرکز خرید میلاد نور - قدم زنان در شهرک غرب

20 ماه و 1 هفته - در مسیر رفتن به مرکز خرید میلاد نور - قدم زنان در شهرک غرب

 

دختر قشنگ میدوستیمت بسیاررررررررررررررر محبت 

البته که دیگه چیزی در این لحظه یادم نیست اما اگه یادم اومد حتما به متن اضافه میکنم 

 

رستا 20 ماه و 8 روزه - پارک کنار خونه

 20 ماه و 8 روز - پارک کنار خونه - مادر و دختر در حال صفا 

پسندها (2)

نظرات (3)

مامان الی...
1 مرداد 94 17:57
سلام عزیزم خدا رستا جون و برات حفظ کنه دوم مرداد تولد گل پسرمون علی آقاست میشه بیای تو وبش و بهش تبریک بگی میخوام کلی پیام تبریک از طرف دوست های مهربونش براش به یادگار بمونه ممنونم از لطف و مهربونی هات...
مامان عطرین
2 مرداد 94 1:05
چه نازی شده رستا دلم میخاد زودتر ببینمش . انشالله پاینده باشه
سپیده ماماي سپنتا
12 مرداد 94 11:09
رستا خانم خانم خانما كي ميشه ما شما رو از نزديك زيارت كنيم و از ديدنت حظ كنيم ....فقط ميتونم بگم هزار ماشا.... خدا حفظ كنه