هفتمین ماهگرد رستا
رستای زیبای ما هفت ماهگیت مبارک
توت فرنگی خوشمزه مامان و بابا امروز هفت ماهه شدی و طبق روال هر ماه ، باز هم ما رو غافلگیر و از نشستنت رونمایی کردی. عزیزکم امروز خودت بطور صد درصد مستقل از حالت سینه خیز و چهاردست و پا به پهلو شدی و به یک دستت لم دادی و بعد دستت رو برداشتی و کامل نشستی.تا شب اینکارو چندین بار انجام دادی که مطمئن بشیم اتفاقی نبوده
تحولات این ماه زیاد بوده... و اینک خلاصه اخبار :
در مراسم نامزدی دایی جونت حاضر شدی و کاسه صبرت که لبریز شد ، مجلس رو به آشوب کشیدی ما رو مجبور به ترک مراسم نمودی . وقتی رسیدیم خونه هر هر میخندیدی
مثل یه شکارچی قهار ، به ریشه های فرش خیره میشی و بعد کارشو میسازی .... تهدید و ارعاب هم بی فایده است. وقتی بهت میگیم "رستاااا نه " بهمون میخندی ، چشمات برق میزنه و کار خودتو میکنی سندش هم موجوده
به محض سال تحویل ، ژست چهار دست و پا گرفتی و کلی توی همون حالت موندی و خانوادگی ذوق کردیم. از اون روز به بعد کارت همینه.... دائم چهار دست و پا میشی و دو قدم میای جلو. هنوز بلد نیستی دستتو ببری جلو اما مطمئنم بزودی رو میکنی
عاشق کتاب حمامت هستی ... البته در خشکی بیشتر مطالعه میکنی . میگیری دستت و ورق میزنی و بلند بلند میخونی : DADADADA.... ADOOOOO....ADEEEE....HAAAAA....EEEEEEEEE اینایی که میگی یعنی جوجو، اسب گاو ، لاک پشت و ...
برای اولین بار هم توی وان نشستی و با اسباب بازی هات صفا کردی
سیب خیلی دوست داری و با ولع میخوری. دائم پستونک میوه خوری رو پر میکنم برات.
برای اولین بار با کالسکه بردیمت بیرون ، رستوران، و خیلی خوش گذشت
کلی عید دیدنی رفتی و عیدی گرفتی. همه بهت ابراز علاقه کردن و قربون صدقه ات رفتن
سفر از تهران به طینوج، طینوج به فریدونشهر ، فریدونشهر به اصفهان ، اصفهان به طینوج، طینوج به تهران یوهاهاها... کلی اذیت شدی و اذیت شدیم توی راه کلی گریه کردی و باعث شدی سفر جاده ای رو برای مدتی از برنامه هامون حذف کنیم . البته چون شما میخواستی دختر عموی ناز و کوچولوت، رونیکا رو ببینی این سختی رو پذیرفتیم.
خیلی شیطون شدی ... وقتی میذارمت توی تخت با من بازی میکنی ... سرتو میکنی توی لحافت و ذوق میکنی و جیغ میکشی ، بعد منو نگاه میکنی و میخندی
وقتی گریه میکنی ، حرف هم میزنی . میگی ADEDOOODIIIII ...AAAAAAAAADIDIDI یعنی وقتی اینکارو میکنی میخوایم درسته بخوریمت عزیز دل مامان و بابا
با هم برای اولین بار 3 تایی رفتیم هایپراستار و 2 تایی هم رفتیم فروشگاه شهروند. خانوم بودی و توی کالسکه نشستی . آخرش هم خوابت برد و چون دلم نمیومد بیدارت کنم، همونجوری با هم رفتیم پارک
وقتی میگم بابا محسن اومد ، حسابی میخندی و ذوق میکنی. اگه بابا محسن نگاهت نکنه یا حواسش نباشه ، صداش میکنی و چند بار پشت سر هم میگی HE ... اگه بابا نگاهت نکنه بغض میکنی و با ناز گریه میکنی
حالت چهار دست و پا که میگیری هیچ ، پاهاتو صاف میکنی و باسنتو میاری بالا... آقای دکتر گفت این مقدمه ایستادنه !!!
دست دسی هم میکنی فدات بشم . با دست راست میزنی به دست چپت
با لیوان آبخوریت خودت بلدی آب بخوری ... شیشه ات رو هم که میبینی از دور دهنتو باز میکنی ... کلا لیوان رو به عنوان ابزار نوشیدن شناختی خخخخخ
یه عالمه کارای دیگه هم هست اما یادم نمیاد . فقط میدونم هر روز شیرین تر از دیروز
خدا تو رو واسمون نگه داره عشق کوچولوی مامان و بابا