رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

نهمین ماهگرد رستا

1393/3/19 23:56
نویسنده : فامی
569 بازدید
اشتراک گذاری

رستا خانوم خوشگللللللل

9 ماهگیت مبارک

عروسک زیبای مامان و بابا چـــــــقدر بــــزرگ شدی ماشاالله ... زمان داره زود میگذره حسابی.

واسه خودت شخصیتی شدی فقط مونده موهات در بیاد که خانوم بشی اساسی

اینم از عکس داغ داغ همین امشب

272 روزگی - 9 ماهگی

و اینک خلاصه رخدادهای ماهی که گذشت :

از چند ثانیه تا چند دقیقه بدون کمک وایمیستی. هر وقت وایمیستی تشویقت میکنیم آفرین آفرین ، تو هم ذوق میکنی . تا وایمیستی نگاهمون میکنی تا تشویقت کنیم

272 روزگی - 9 ماهگی . رستا وایمیسته

تازه گاهی اوقات 2-3 قدم میای جلو . مثل 3 روز پیش

269 روزگی . رستا 2 قدم اومد جلوووووووو

10 روزه که ما رو سرفراز کردی و اعتصاب غذا رو تموم کردی . وقتی من سر کارم و شما پیش مامانی و باباجون هستی طبق گفته مامانی ، خیلی خانومی و سوپ و شیر میخوری. با مامانی دوست شدی . تازگی ها به دایی هم در باغ سبز نشون میدی خندونک .

 

با باباجونت چنان دل و قلوه ای میدین و میگیرین که جدیدا بابا محسن میگه من حسودیم میشه .... وقتی میری بغل بابا جون ، دیگه بغل منم نمیای. بابا جون کتاب میخونن برات ، کتاب میدن دستت پاره کنی و کیف کنی ( دور از چشم من ، همه کتابهات گاز گازی و تف تفی شده) . لوستر بازی ، یخچال بازی ، جیغ بازی خلاصه انواع بازی هاااا

 

هر موقع مرغ مینا حرف میزنه و جیغ میزنه ، باباجون بهش میگن ساکت. تو هم یاد گرفتی هر موقع مینا حرف میزنه  به بابا جون نگاه میکنی و میگی ade.. heee یعنی دعواش کن خنده. باباجون مینا رو دعوا میکنن و تو میخندی. ما هم میخندیم هههههههههه

 

این ماه با 9 تا از دوستات قرار مدار گذاشتی .. رفتیم سر قرار خونه خاله سیما اول خرداد 93 .... واااااااای که چقدر با مزه بود . 11تا مامان 11تا نی نی شهریوری  ....... با هم گریه میکردین. یه داستانی بود. شما که اصلا نذاشتی من یه عکس دسته جمعی با نی نی گولوها ازت بگیرم بس که غریبی کردی . خیلی حیف شد اما انشا الله دفعه بعد. این چند تا رو خاله الهام گرفته دستش درد نکنه . خودم هم 2 ،3 تا گرفتم

اول خرداد قرار نی نی های شهریور

رستا و آرمان .... اول خرداد

رستا و امیر علی ... اول خرداد

اسامی حاضرین در جلسه : خانمها رستا ، میناز، محنا، یکتا، هلن . آقایان نیما،مهرشاد، رایان، آراد، امیرعلی و آرمان

از فردای قرار یه مریضی بد مثل بختک افتاد بینتون ... به  ترتیب استفراغ و تب ...  محنا ، آراد ، رستا  دلشکسته، میناز، رایان، نیما ، مهرشاد

البته بزرگترها هم بی نصیب نموندن . خاله سیما ، خاله بهار و  بابای میناز و بابا محسن  .

چه کابوسی بود . خوب شد گذشت خسته. 3 خرداد ، شنبه سر کار بودم که خاله زینب مسیج داد بیا خونه که رستا شدیدا بالا میاره . زنگ زد باباجون منو ترسوندن و با بابا محسن مرخصی گرفتیم . رسیدم پیشت گفتم یکم شیرت بدم شاید شیرو تحمل کنه معده ات. تا خوردی بلندت کردم دادم بغل بابا محسن ، درجا بالا اوردی روی لباسای بابایی و فرش . طفلک نازنینم خودت ترسیدی و زدی زیر گریه  . فدات بشم بردیمت بیمارستان . خانوم دکتر برات امپول متوکلوپرامید نوشت . خدا رو شکر بعدش حالت خوب شد . اما تا 3 روز فقط بهت شیر دادم .

مریضی بی ادب باعث شد 200 گرم وزن کم کنی . کلی زحمت کشیده بودیم وزن بگیری که بر باد رفت .عزیزکم با اینکه میدونم کاری از دست ما بر نمیاد و ویروس همه جا هست اما امیدوارم همیشه سلامت باشی و از دست ویروس ها در امان

الهی من قلبونت بلم .فنچ من عاشقتم محبت. یادگرفتی فوت کنی . دیده بودم هر موقع غذاتو فوت میکنم خنک بشه ، میخندی. فکر نمیکردم اینقدر جالب باشه برات که یادبگیری

 

هههههه کار جالب دیگه اینه که کافیه یکی سرفه کنه تا بلافاصله تو هم سرفه کنی... سرفه میکنی و اخرش میزنی زیر خنده قه قهه

اگه عطسه کنیم فقط میخندی بهمون خندونک

دالی بازی بلد بودی بازم بلدی ههههه... پتو رو میکشی روی وصورتت و یواش میاری پایین میخندی و دوباره از اول عینک

 

یه جورایی داری پستونک خوردن رو ترک میکنی. فقط موقع خواب میخوری. البته من دوست دارم بازم پستونک بخوری خیلی خوشگل میشی آخه

 

وقتی شیر میخوای دنبالم میای و پاهامو میگیری بلند میشی. قربونت برم دخترکم بوس

عاشق تلفنی ... از هر نقطه خونه که باشی خودت رو میرسونی به تلفن و جنگ میشه . دیگه نمیذاری ما حرف بزنیم که . یه وضعی ها

 

عاشق میز ناهارخوری هم بودی ، عاشقتر شدی. میری اون زیر دستاتو میگیری به مبلها و از اینور به اونور . یه وقتایی موقع شام خوردن دو تا دست کوچولو میاد و پای مامان و بابا رو میگیره و شام خوشمزه تر میکنه بغل

 

کماکان سرتو میذاری زمین و باسنتو میدی هوا و میخندی مثل ماه پیش

12.5.2014

راستی یادم اومد یاد گرفتی بوس کنی اما به سختی افتخار میدی . یه روز طبق گفته خاله جونت، هر چی مامانی رویا بهت میگه مامانی رو بوس کن ، روتو میکردی اونور. تا خاله مامانی رو میبوسه ، شما هم بدو بدو میای بغل مامانی و می بوسیش . همین امروز صبح هم که گذاشتمت پیششون، بیدار بودی ، داشتم می بوسیدمت ، تو هم منو بوس کردی . قربون اون دهن کوچولوی خوشبوت بشم آخه منننننننن بوسبغلمحبت

 

توی این ماه چند بار پارک و رستوران رفتیم . شما همش خانوم بودی. چند بار مهمونی رفتیم . مهمون داشتیم . خاله ریحانه با آلا کوچولو و خاله عفیفه با رومینا کوچولو هم اومدن خونمون .

 

به گلها میگی ge به درخت میگی de به ددر و دست دسی هم میگی da da  وقتی شیر میخوای میگی  mamamama تا لیوان آبتو میبینی میگی aab ، وقتی میگیم نه شما هم میگی naa آواز هم میخونی با اون صدای خوشگل دلبرت

طبق روال هر ماه که اخرین روز ما رو با کار جدید غافلگیر میکنی ، امروز هم گزارشات واصله حاکی از این بود که بشین پاشو راه انداختی بدون کمک... خودم هم عصری شاهد بودم. دیگه دستتو به جایی نمیگیری و بلند میشی ... قهرمان کوشولوی من

دوستت داریم عشق کوچولوی ما

8.5 ماهگی

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

سپیده مامانی سپنتا
27 خرداد 93 2:00
سلام به پرنسس زیبای خودم رستا و مامانی خوبش فاطمه جون من و سپنتا میخواهیم با شما دوست بشیم بطور کامل رسمی .. دوستیمون قبول میکند ایا؟ عزیزم چقدر تو نازی و ماشا.... باهوش و زرنگ خدا حفظت کنه زیر سایه پدر و مادر باشی همیشه بووووووووووووس گنده