من اومدم با دندونام !!
سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام
میخــوام نشونتون بــدم صــاحب مــروارید منم
یــواش یــواش و بیصـداشـدم جز کبــــاب خورا
بله رستا خانوم بالاخره شما هم اومدی جز کباب خوراااااا
حکایت از این قرار بود که روز دوشنبه 26 خرداد شما مثل همیشه سرحال نبودی . از خونه مامانی و باباجون اومدیم خونه خودمون و شما کمی نق نق میکردی اولش مشکوک شدیم نکنه مریض شده باشی . هر چی به سر و صورت و دست و پات دست زدیم ، از تب خبری نبود. مونده بودیم چی شده اینطوری شدی . یکم گذشت و من داشتم با مامانای شهریوری چت میکردم و داستان رو گفتم ... خاله سولماز گفت حتما دندونه، منم سریع گفتم نه بابا ، این دخمل ما پیرزنه اما بعدش گفتم دیدنش که ضرر نداره چونه کوچولوتو دادم پایین و دیدم از زیر پوست لثه ات ، سایه دو تا دندون معلوم بود. البته به سختی شگفت زده شدمممممم . هــــــــــــــــــــــــــــــوراااااااااااااااااااا بالاخره دختر گلم دندون دار شد . این کشف مهم ساعت 10 شب 9 ماه و یک هفتگی شما اتفاق افتاد و ما ساعت 10:15 راهی داروخانه شدیم تا برات ژل بگیریم.
بعدش هم رفتیم خونه مامانی و باباجون تا به اونا هم بگیم . ژل رو مالیدم روی لثه ات و آروم تر شدی . عزیززززززززم داری بزرگ میشی هااااااااا
شعر بالا رو هم خاله ریحانه بهم گفت
نا گفته نماند هر چه کردم بعدا تا از لثه ات عکس بگیرم نشد که نشد . در واقع نذاشتی که بشود
اینم حاصل تلاش بی حاصلم خخخخ
بالاخره بعد از 1 ماه و خرده ای موفق شدم این عکسو بگیرم . موش موشک من
راستی خواستم واست آش دندونی هم بپزم . البته خیلی تو خط این حرفها نیستم اما دیدم مامانی اقدس و باباجون علی هم تهران هستن . چه بهانه ای از این قشنگتر که دور هم جمع بشیم ... جمعه ناهار 30 خرداد ماه 1393
جمعمون مامانی جون ها و باباجون ها، خاله جون و دایی جون ، خاله جون مامان جون و پسر خاله جون مامان جون
اینم از آش ما که اشتباهی توش سبزی هم ریختم خخخخخخخخخخخ