رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

رستای ما در هفته 32

دختر خوشگلم 31 تیر که رفتم دکتر ، خانوم دکتر برام سونوگرافی نوشت و 5 شنبه یعنی 3 مرداد رفتیم بیمارستان آتیه برای سونو. عزیزم دکتر یکم بی حال بود و من اصلا تو رو ندیدم. بابا محسن ازت فیلم گرفته اما مثل دفعه های پیش نیست . فقط یه جا قلب کوچولوت داره تند تند میزنه که کلی قربون صدقه ات رفتیم عشق کوچولوی ما فدات بشم دکتر گفت بر اساس اندازه های بدنت، سن شما از سن بارداری من جلوتره قربونت برم اندازه پات 6.2 سانتیمتره واقعا عروسکی بووووووووووووووووووس سن بارداری من 31 هفته و 1 روز بود اما سن شما بر اساس اندازه پا 32 هفته و 2 روز و بر اساس اندازه سر شما 33 هفته برآورد شد بعدش با خودم فکر کردم شاید بخوای 1 هفته یا 10 روز زودتر به دنیا...
5 مرداد 1392

وقتی رستا توی دل مامانش چرخید!

رستای نازم دوشنبه شب 24 تیر ماه بود که حسابی تکون می خوردی . احساس میکردم الانه که شکمم از جا کنده بشه    من و بابا محسن کلی کیف کردیم     اصلا آروم و قرار نداشتی مامانی   فردا صبح که از خواب بیدار شدم رفتم جلوی آیینه و وحشت کردم انگار شکمم نصف شده بود. دست میزدم انگار که خالی بود...... واااااااای نزدیک بود بمیرم. بابا محسن به شکمم نگاه کرد و گفت نه فرقی نکرده. اما به نظر خودم کوچیک شده بود . فقط حدس زدم که شما توی دل مامانی سر و ته شده باشی البته بعدا گفت برای اینکه تو نترسی گفتم تغییری نکرده خلاصه دختر خوشگلم بالاخره شما در اواخر هفته 30 چرخیدی و سرت اومد پایین دل مامان همون روز (25 تی...
5 مرداد 1392

احساس من

رستای نازنینم دیشب کلی تکون می خوردی و من و بابا کیف میکردیم. هر  د وتامون محو حرکتهای تو شده بودیممممممم     عزیزم این بهترین حسیه که تا حالا تجربه کردم.... منحصر بفرد و ناب هر روز خدا رو شکر میکنم و فقط و فقط  ازش میخوام تو رو سلامت و سالم نگه داره .هم   2 ماه باقیمانده، هم موقع زایمان و هم بعد از به دنیا اومدنت   الان دیگه صدای منو میشناسی. وقتی باهات حرف میزنم تکون می خوری عزیز دلم ..... همش فکر میکنم الان که اینقدر دوستت دارم بعد از اینکه بیای برات می میرم . عاشقتم عروسک کوچولوی من ...
22 تير 1392

خرید واسه رستای گلمون

دختر خوشگلم از همون شبی که جواب عالی آمنیو سنتز رو بهمون دادن، رفتم سراغ اینترنت و دیدن لباس دخترونه واسه تو.... با اینکه هنوز از شوک این یه ماه در نیومده بودم اما دیدن لباسای دخترونه خوشگل، یکم حالمو بهتر کرد جمعه 30 فروردین با بابا محسن رفتیم الهیه و از مزون تائیس کلی لباسای خوشگل واست خریدم.یه کاپشن سرهمی مادرکر واست خریدم که کلی من و بابایی بغلش کردیم و ذوق کردیم.... با تصور کردنت توی بغلمون لذت بردیم یه دامن جین خوشگل هم واست خریدیم که بابایی عاشقش شد.   چند روز بعد هم از مزون مامان لوبیا 3 تا پیراهن خوشگل دخملوونه سفارش دادم و با پست رسید خونه مامانی و باباجون.... خیلی نازن . وای کی میای اینا رو تنت کنیممممممم...
22 تير 1392

تکون های رستا

دختر نازم تکون های تو رو واسه اولین بار در هفته 17 احساس کردم. 23 فروردین جمعه بود که عصری داشتم استراحت میکردم و به پهلوی چپ دراز کشیده بودم که یه چیزی مثل نبض تند تند زد دومین بار دوشنبه 26 فروردین وقتی سوار تاکسی بودم همون نبض کوچولوئه اومد سراغم یه جورایی هم شبیه همون ترکیدن حباب که همه میگن   رستا خانوم گلم این دفعه اولین تکون جدی تو رو چهارشنبه 11 اردیبهشت ، 19 هفته کامل احساس کردممممم....... بابایی داشت تلاش میکرد با گوشی پزشکی صدای قلب فسقلی تو رو پیدا کنه و مثل همیشه شکست خورد اما یه دفعه یه چیزی در درونم تکون خورد. یه حس جالب و عجیب.... با قلقلک ها و ترکیدن حباب خیلی فرق داشت آخر شب هم این اتفاق تکر...
21 تير 1392

رستای ما در هفته 23 .....غربالگری سه ماهه دوم

عزیز دلم، صبح شنبه 4 خرداد (هفته 23) من و بابایی با هم رفتیم مطب دکتر سولماز پیری که مدرک جنین شناسی از انگلستان داشت. کمی معطل شدیم اما نفر اول بودیم. وقتی رفتیم داخل خانوم دکتر با خوشرویی ازمون استقبال کرد و به سابقه غربالگری اول و آمنیوسنتز گوش داد و بعدش برامون توضیح داد که در 95% موارد جنین ها با ان تی بالا سالم هستند. البته پیشنهاد داد برای محکم کاری اکوی قلب هم انجام بدیم . سونو گرافی رو شروع کرد.... خوب سرش اندازه اش طبیعیه.... دستاش عالیه.... کلیه اش سالمه.... همینطور که جلو می رفت نگران بودم که بگه یه ایرادی هست اما خدا رو شکر همه چیز رو گفت طبیعیه.... وقتی اکوی قلب رو هم شروع کرد همه چیز عالی بود. قلب کوچولوی تو سالم بو...
21 تير 1392

جواب غربالگری سه ماهه اول و جواب آمنیو سنتز

دختر گلم وقتی شنبه 26 اسفند تماس گرفتیم برای جواب آزمایش و سونوگرافی، بهمون گفتن باید بیاییم و مشاوره بشیم. اون شب به من و بابا سخت گذشت. فردا صبح زود رفتیم نسل امید و کلی منتظر شدیم. هر دو تامون استرس داشتیم بعد از کلی پیگیری بالاخره بعد از 2 ساعت و نیم ما رو فرستادن مشاوره که کاش نمی فرستادن خانوم مشاور بهمون گفت که ریسک ما برای تریزومی 21 بالاست و باید آمنیو سنتز بشیم. من و بابا تا خونه گریه کردیم. حالمون خراب بود. کلی توی اینترنت مطلب خوندیم اما دلمون آروم نشد . عصرش رفتیم بیمارستان آتیه و دوباره سونوگرافی کردیم. این بار ان تی 1 میلیمتر کمتر بود. فردا دوشنبه هم رفتیم پیش دکتر. دکتر با آرامش توصیه کرد که از علم جدید استفاده ...
10 تير 1392

رستای ما در هفته 8

دختر گلم این عکس شماست وقتی فقط 8 هفته بودی (25 بهمن 91) . 21 میلیمتر قد داشتی و قلب کوچولوت مثل یه ستاره داشت چشمک میزد. من و بابا از ذوقمون اشک توی چشمامون حلقه زد......... فدات بشم دوستت دارم   بعد از سونوگرافی رفتیم خونه مامانی و بابا جون. از ذوقمون فیلمت رو چند بار تماشا کردیم. خاله و دایی هم کلی خوشحال شدن. به اونا هم تازه گفته بودیم که رستای کوچولوی ما توی دلم بوجود اومده... دایی جونت از خوشحالی گریه اش گرفته بود. عزیز دلم همه خوشحال شدن از اینکه تو اومدی توی دلم   چند روز بعد هم بابا محسن زنگ زد به مامانی اقدس و باباجون ... خبر خوش داد بهشون. کلی خوشحال شدند مخصوصا اینکه وسط عزاداری بودن   ...
10 تير 1392

رستای ما در هفته 12

رستای گلم وقتی 12 هفته ات تموم شد (23 اسفند 91)  با بابا رفتیم موسسه نسل امید برای سونوگرافی و غربالگری سه ماهه اول. سونوگرافی کمی طول کشید و اجازه دادن چند ثانیه ازت فیلم بگیریم و صدای قلبتو بشنویم. ...
5 تير 1392