رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

خرید واسه رستای گلمون

دختر خوشگلم از همون شبی که جواب عالی آمنیو سنتز رو بهمون دادن، رفتم سراغ اینترنت و دیدن لباس دخترونه واسه تو.... با اینکه هنوز از شوک این یه ماه در نیومده بودم اما دیدن لباسای دخترونه خوشگل، یکم حالمو بهتر کرد جمعه 30 فروردین با بابا محسن رفتیم الهیه و از مزون تائیس کلی لباسای خوشگل واست خریدم.یه کاپشن سرهمی مادرکر واست خریدم که کلی من و بابایی بغلش کردیم و ذوق کردیم.... با تصور کردنت توی بغلمون لذت بردیم یه دامن جین خوشگل هم واست خریدیم که بابایی عاشقش شد.   چند روز بعد هم از مزون مامان لوبیا 3 تا پیراهن خوشگل دخملوونه سفارش دادم و با پست رسید خونه مامانی و باباجون.... خیلی نازن . وای کی میای اینا رو تنت کنیممممممم...
22 تير 1392

تکون های رستا

دختر نازم تکون های تو رو واسه اولین بار در هفته 17 احساس کردم. 23 فروردین جمعه بود که عصری داشتم استراحت میکردم و به پهلوی چپ دراز کشیده بودم که یه چیزی مثل نبض تند تند زد دومین بار دوشنبه 26 فروردین وقتی سوار تاکسی بودم همون نبض کوچولوئه اومد سراغم یه جورایی هم شبیه همون ترکیدن حباب که همه میگن   رستا خانوم گلم این دفعه اولین تکون جدی تو رو چهارشنبه 11 اردیبهشت ، 19 هفته کامل احساس کردممممم....... بابایی داشت تلاش میکرد با گوشی پزشکی صدای قلب فسقلی تو رو پیدا کنه و مثل همیشه شکست خورد اما یه دفعه یه چیزی در درونم تکون خورد. یه حس جالب و عجیب.... با قلقلک ها و ترکیدن حباب خیلی فرق داشت آخر شب هم این اتفاق تکر...
21 تير 1392

رستای ما در هفته 23 .....غربالگری سه ماهه دوم

عزیز دلم، صبح شنبه 4 خرداد (هفته 23) من و بابایی با هم رفتیم مطب دکتر سولماز پیری که مدرک جنین شناسی از انگلستان داشت. کمی معطل شدیم اما نفر اول بودیم. وقتی رفتیم داخل خانوم دکتر با خوشرویی ازمون استقبال کرد و به سابقه غربالگری اول و آمنیوسنتز گوش داد و بعدش برامون توضیح داد که در 95% موارد جنین ها با ان تی بالا سالم هستند. البته پیشنهاد داد برای محکم کاری اکوی قلب هم انجام بدیم . سونو گرافی رو شروع کرد.... خوب سرش اندازه اش طبیعیه.... دستاش عالیه.... کلیه اش سالمه.... همینطور که جلو می رفت نگران بودم که بگه یه ایرادی هست اما خدا رو شکر همه چیز رو گفت طبیعیه.... وقتی اکوی قلب رو هم شروع کرد همه چیز عالی بود. قلب کوچولوی تو سالم بو...
21 تير 1392

جواب غربالگری سه ماهه اول و جواب آمنیو سنتز

دختر گلم وقتی شنبه 26 اسفند تماس گرفتیم برای جواب آزمایش و سونوگرافی، بهمون گفتن باید بیاییم و مشاوره بشیم. اون شب به من و بابا سخت گذشت. فردا صبح زود رفتیم نسل امید و کلی منتظر شدیم. هر دو تامون استرس داشتیم بعد از کلی پیگیری بالاخره بعد از 2 ساعت و نیم ما رو فرستادن مشاوره که کاش نمی فرستادن خانوم مشاور بهمون گفت که ریسک ما برای تریزومی 21 بالاست و باید آمنیو سنتز بشیم. من و بابا تا خونه گریه کردیم. حالمون خراب بود. کلی توی اینترنت مطلب خوندیم اما دلمون آروم نشد . عصرش رفتیم بیمارستان آتیه و دوباره سونوگرافی کردیم. این بار ان تی 1 میلیمتر کمتر بود. فردا دوشنبه هم رفتیم پیش دکتر. دکتر با آرامش توصیه کرد که از علم جدید استفاده ...
10 تير 1392

رستای ما در هفته 8

دختر گلم این عکس شماست وقتی فقط 8 هفته بودی (25 بهمن 91) . 21 میلیمتر قد داشتی و قلب کوچولوت مثل یه ستاره داشت چشمک میزد. من و بابا از ذوقمون اشک توی چشمامون حلقه زد......... فدات بشم دوستت دارم   بعد از سونوگرافی رفتیم خونه مامانی و بابا جون. از ذوقمون فیلمت رو چند بار تماشا کردیم. خاله و دایی هم کلی خوشحال شدن. به اونا هم تازه گفته بودیم که رستای کوچولوی ما توی دلم بوجود اومده... دایی جونت از خوشحالی گریه اش گرفته بود. عزیز دلم همه خوشحال شدن از اینکه تو اومدی توی دلم   چند روز بعد هم بابا محسن زنگ زد به مامانی اقدس و باباجون ... خبر خوش داد بهشون. کلی خوشحال شدند مخصوصا اینکه وسط عزاداری بودن   ...
10 تير 1392

رستای ما در هفته 12

رستای گلم وقتی 12 هفته ات تموم شد (23 اسفند 91)  با بابا رفتیم موسسه نسل امید برای سونوگرافی و غربالگری سه ماهه اول. سونوگرافی کمی طول کشید و اجازه دادن چند ثانیه ازت فیلم بگیریم و صدای قلبتو بشنویم. ...
5 تير 1392

وبلاگ دختر نازمون

رستای گلم امشب که این وبلاگ رو برات درست کردم دوشنبه  3 تیر 1392 هست و امیدوارم با پشتکار این وبلاگ رو کامل کنم و بعداً نشونت بدم. دختر عزیزم دوستت دارم. بابا هم دوستت دار ه هوارتااااااا   ما تو رو شنبه شب 23 دی ماه 1391 کشف کردیم . کلی شگفت زده و خوشحال شدیمممممممممم  اصلا فکرشو نمی کردیم به همین زودی 3 نفره بشیم.  هههههههههه تازه فهمیدیم چرا من توی چند روز گذشته که پیش مامانی اقدس و باباجون علی بودیم اینقدر خوابم میومد   فردا یکشنبه صبح زود رفتم آزمایشگاه و ظهر که جوابو گرفتم با کلی خوشحالی به بابا محسن زنگ زدم. دو تایی دلمون پر از نشاط شد. این آغاز زندگی جدیدی توی زندگیمون بود ...
3 تير 1392