رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

عشق من رستا

دختر ناز مامان دیروز یه برنامه ای میدیدم که زایمان طبیعی یه نوزاد رو نشون میداد... لحظه ای که متولد شد هم من و هم مامانی رویا گریه مون گرفت ... خدا واقعا زنها رو دوست داره که از همه موهبتها برخوردارشون کرده... کلی افسوس خوردم که نشد تو رو  خودم به دنیا بیارم و اجباراً سزارین شدم اما در هر صورت هزاران بار از خدا ممنونم که زن هستم و مادر شدم و خوشحالم که تو هم میتونی در آینده بهترین حسها رو تجربه کنی   شگفت انگیزه این حس زیبای مادر شدن. از بارداری تا تولد، از تولد تا پایان عمرم ... عاشقتم نازنین من ...
27 آذر 1392

سومین ماهگرد رستا

دختر ناز ما  امروز 3 ماهه شدی عزیز دل   ماه سوم زندگیت ماه تحولات بودددددد انگار کلی از حالت نوزادی در اومدی صورتت باز شده،کپل شدی، مژه هات بلند شده و موهات سیخ سیخی در اومده با صدای بلند می خندی، با صدای بلند ذوق میکنی، با صدای بلند جیغ میزنی من و بابا رو از دور که  می بینی میشناسی خودت خودتو می خوابونی ساعت خواب شبت منظم شده دیگه شبا پوشکتو کثیف نمیکنی توی این ماه اولین دامن و جوراب شلواری زندگیتو پوشیدی 2 با به پهلو برگشتی عروسکاتو می بینی می خندی قاب توی پذیرایی و گلدون کنار تلویزیون رو دوست داری ، وقتی می بینی ذوق میکنی صداهای خوشگل از خودت د...
19 آذر 1392

سق زدن رستا

پنجشنبه شب 23 آبان، تصمیم گرفتم باهات سق زدن رو تمرین کنم دختر گلم. اومده بودیم خونه دایی. من و بابا محسن و دایی سه تایی دورت جمع شده بودیم و  تو با دقت به دهنم نگاه میکردی و زبونت رو تکون میدادی .... فردا جمعه ( 24 آبان 92  در 67 روزگی) در اوج ناباوری سر ناهار شروع کردی به سق زدن. البته یه دونه یه دونه. فدات بشم دخترم چه زود یاد گرفتی جیگررررررررر !!!! ...
25 آبان 1392

دومین ماهگرد رستا

گل دختر ما امروز 2 ماهه شد مبارک باشه نازنینم انشا الله 120 سالگیت   البته امروز یکم هم با  سختی شروع شده . صبح رستا خانوم واکسن های 2 ماهگیش رو زده و بجای جشن ماهگرد ، دخترم اشک ریخته. اما خوب برای سلامتیش بوده دیگه   اینم از عکس داغ داغ که امروز صبح ازت گرفتم ،عشق مامان و بابا   ...
19 آبان 1392

40 روز گذشت !

خوب رستا خانوم ما هم 40 روزه شد و به اصطلاح چله اش گذشت!! و اما روز چهلم: رستای نازم برای ثبت این روز بردیمت آتلیه آسمان. اولش خواب بودی اما تا اقدام به درآوردن لباسات کردیم، بیدار شدی . دکور اول رو چیدن... تو هم حسابی حال دادی بهمون آی خنده خنده خنده  دکور دوم رو چیدن بازم آی خنده خنده خنده  فقط وسطش نمیدونم چرا بجای انگشتات شروع کردی به مکیدن ساعدت و یه اثر هنری بجای گذاشتی که دل آدم ریش میشه خلاصه دکور سوم هم گذشت ..... برای دکور چهارم باید می خوابیدی اما خواب کجا بود ؟!!!  هر چی من و بابا محسن بالا پایینت کردیم و ادا و شکلک در آوردیم ، لالایی خوندیم ، التماس کردیم فایده نداشت...عکس های...
30 مهر 1392

اولین ماهگرد رستا

رستای نازنینم یک ماهگیت مبارک اولین ماه از زندگانی ات سپری شد  یکماه نشاط و هیجان رو به ما هدیه دادی دخترم     من و بابا محسن هر لحظه برات طول عمر و سلامتی آرزو داریم ..... امیدوارم ماهگردهای زندگیت به بینهایت میل کنه و عشق رو تجربه کنی ، عروس بشی ، مامان بشی ، مامان بزرگ بشی ... خلاصه پیر بشی مادر !!!!! (دانشگاه رو یادم رفت ... انشا الله دکترا بگیری)   اینم عکسی که شب ماهگردت ازت انداختیم گل نازم... چون شب بود و فلش دوربین رو هم قطع کرده بودیم عکست تیره افتاده رستا جونی !!!   ...
19 مهر 1392

مادر شدن ، چه زیبا !!!

رستای نازنینم الان 28 روز از تولدت میگذره و من واقعا 28 روزه که مامان شدم.اگر چه بدنم هنوز ضعیفه و عرق ضعف روی تنم میشینه اما احساسم قویه و هر لحظه بابت این سمت زیبای مادری ، از خدا تشکر میکنم.   الان که  به قبل از زایمانم فکر میکنم، وقتی توی بیمارستان منتظر بودم دکتر بیاد و تو رو بیاره پیشم، مثل همون موقع اشک توی چشمام جمع میشه . با اینکه میدونستم داری میای پیشم اما حس دلتنگی عجیبی داشتم که دیگه توی دلم نیستی . باهات حرف زدم و گفتم آخرین لحظه های یکی بودنمونه و بابت این جدایی شیرین، اشک ریختم. وقتی توی اتاق عمل یه صدای ظریف گریه شنیدم خدا رو شکر کردم که دخترم اومد به این دنیا تا زیر همین آسمون با من نفس بکشه، اشک توی چ...
15 مهر 1392

رستا اینگونه قدم به این دنیا گذاشت

دختر نازم ، فرشته من ، رستا روز سه شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 16:10:44 قدم به این دنیا نهادددددددد   دختر گلم سه شنبه صبح طبق معمول اینترنت بازی و پیاده روی و میوه و صبحانه به راه بود... ساعت 11:30 خواستم کمی  استراحت کنم و رفتم روی تخت دراز کشیدم. کمی که گذشت حس کردم که یه اتفاقی داره میوفته    تا رسیدم توی هال فهمیدم چه اتفاقی قراره بیوفته دختر گلم ناخنش رو کشیده بود روی کیسه آب و پاره اش کرده بود  با اینکه میدونستم چیزی نمیشه و این فقط علامت اومدن توئه اما هول شدم و ترسیدم سریع به بابا محسن زنگ زدم که از سر کار برگرده خونه. صدام می لرزید  .... به مامانی رویا هم زنگ زدم و گفت نترسم که ال...
27 شهريور 1392