رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

مادر شدن ، چه زیبا !!!

1392/7/15 15:26
نویسنده : فامی
508 بازدید
اشتراک گذاری

رستای نازنینم الان 28 روز از تولدت میگذره و من واقعا 28 روزه که مامان شدم.اگر چه بدنم هنوز ضعیفه و عرق ضعف روی تنم میشینه اما احساسم قویه و هر لحظه بابت این سمت زیبای مادری ، از خدا تشکر میکنم.

 

الان که  به قبل از زایمانم فکر میکنم، وقتی توی بیمارستان منتظر بودم دکتر بیاد و تو رو بیاره پیشم، مثل همون موقع اشک توی چشمام جمع میشه . با اینکه میدونستم داری میای پیشم اما حس دلتنگی عجیبی داشتم که دیگه توی دلم نیستی . باهات حرف زدم و گفتم آخرین لحظه های یکی بودنمونه و بابت این جدایی شیرین، اشک ریختم.

وقتی توی اتاق عمل یه صدای ظریف گریه شنیدم خدا رو شکر کردم که دخترم اومد به این دنیا تا زیر همین آسمون با من نفس بکشه، اشک توی چشمام جمع شد.

 

وقتی پرستار تو رو لای پارچه آبی نشونم داد از شوق اولین دیدارت، توی آسمونا سیر میکردم.

 

وقتی تو رو آوردن توی اتاق ، یه فرشته بودی که اومدی توی زندگی من و وقتی نمی تونستم از جام تکون بخورم که صورت نازت رو درست ببینم ، احساس ناتوانی داشتم . دلم می خواست لحظه های نخستین رو ببلعم اما نمی تونستم. تنها روزنه آرامشم این بود که من مادر شدم و تو قراره  بعد از این همیشه کنارم باشی . آره من مادر شده بودم.

 

وقتی اولین بار از وجودم به وجودت انرژی بخشیدم ، واقعا مادر شده بودم. وقتی تو رو روی دستم گذاشتم و بغل کردم و تو دختر کوچولوی من از وجودم جون میگرفتی و با  لب های کوچولوت شیر می خوردی ، من واقعا مادر شده بودم.

 

وقتی اومدیم خونه و با تمام دردی که در وجودم بود ، با  حس ناتوانی ای که داشتم، تو رو بغل کردم ؛

بارها و بارها؛

جسمم بی جون بود و چشمام سیاهی می رفت ؛

اما به تو شیر دادم، به تو نازنینم، عزیزترینم، چون مادر شده بودم .

 

روز اول ، روز دوم، روز سوم........ همه گذشت و الان :

 

وقتی به چشمام خیره میشی ؛

وقتی برای شیر خوردن هیچان زده میشی ؛

وقتی صورتت مثل گل خندان میشه ؛

وقتی سرتو روی شونه ام میذاری؛

وقتی صورتتو به صورتم میزنی و نگاهم میکنی؛

وقتی با دستان بلورین و کوچیکت دستمو میگیری ؛

وقتی کنارم می خوابی و نوازشت میکنم؛

حتی وقتی گریه میکنی؛

وقتی لباس تنت میکنم؛

وقتی می شورمت؛

وقتی عطسه میکنی؛

وقتی شب نمی خوابم و تو توی تاریکی شب توی بغلمی و با هم خلوت میکنیم؛

وقتی برات شعر می خونم؛

وقتی از دلشوره و نگرانی هزاربار نگاهت میکنم که مبادا توی خواب اذیت بشی ؛

وقتی که آسوده خوابی و خود خود فرشته ای؛

وقتی........

وقتی........

وقتی........

 

من بهترین حس دنیا رو دارم چون مادر شده ام. و مادر شدن چه زیباااااااست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

ریحانه
15 مهر 92 16:21
حس مادری خیلی حس خوبیه وخیلی خوب فاطمه جان حست رو گفتی.... قظعا هیچ کلمه ای نمیتونه کامل این حس رو بیان کنه چیزیه که تا مادر نباشی نمیفهمیش.... روزهای مادریت شاد و پاینده باد...
مامان رومینا
15 مهر 92 20:57
دوست خوبم مادر مهربون مادر شدن احساس قشنگیه خداروشکر که این احساس وارد زندگیت شده موفق باشی عزیزم
پريسا
15 مهر 92 21:13
فامي توواقعايك مادرنمونه اي...خدابراي هم حفظتون كنه...خوشابحال رستاكوچولوباهمچين پدرومادري...خيلي قشنگ نوشتي يادنوزادي آويساافتادم...قدرلحظه لحظه اشوبدون...شادباشيد.