رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

نوزدهمین ماهگرد رستا

1394/1/19 13:15
نویسنده : فامی
810 بازدید
اشتراک گذاری

جشنجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشن

رستای ناز مامان و بابا 19 ماهگیت مبارک

عروسک زیبا که هر روز نازتر و زیباتر میشی، این ماه که دومین فصل بهار و نوروز زندگیتو دیدی دعا میکنیم که 120 بهار رو ببینی و زندگیت همچون این فصل، سبز و زیبا باشه

 

 سیزده بدر 94 

سیزده بدر 94 رستا در 18 ماه و 24 روزگی

دختر گل ما با جهشی عظیم در این ماه، مامان و باباش و حتی بقیه رو هم شگفت زده کرده و کارنامه اعمالشو گرفته دست راستش!! 

اوایل ماه که مامان بردش پیش دکتر تا چکاپ بشه و خدا رو شکر مورد تأیید دکتر قرار گرفت و دکتر تأکید کرد که شما خیلی عاقل تشریف دارید... بـــــــــله

قد و وزنت هم عالی بود و واکسنت رو نزدی چون واکسن یکسالگی رو چون سفر بودیم با یک ماه و بیست روز تاخیر زده بودی . درنتیجه فعلا از این دردسر و تب جستیم !!

جمعه 22 اسفند مامان و رستا بعد از دو ماه اسبابشون رو جمع کردن و راهی خونه خودشون شدن.مامان از پنجشنبه در حال جمع و جور بود و چون خسته بود هنوز چمدون سفر خودش رو کامل جمع نکرده بود. در نتیجه کار زیاد داشت.   جمعه شب رو رستا توی اتاق خودش خوابید و مامان در انتظار بابا. و بالاخره بابا محسن ساعت 3:45 صبح بعد از دو ماه دوری و سفر، رسید خونه. صبح که رستا بیدار شد اومد توی هال و بعد توی اتاق مامان و بابا و دید که مامان به قولی که داده وفا دار بوده و بابا اومده . کلی ذوق کرد دختر کوچک زیبا!! 

بابا محسن برای رستا یه عروسک سنجاب خوشگل چشم درشت مثل خودش هدیه و سوغات آورده بود.

مامان هم اون روز رو مرخصی گرفته بود و سه تایی دور هم از زندگی لذت بردن. 

خلاصه که آخرین هفته سال 93 رو فشرده گذروندیم. هم جمع و جور خونه و هم جمع و جور برای سفر نوروزی به سرزمین پدری. عصر چهارشنبه 27 اسفند عازم فریدونشهر شدیم و رستا بعد از دلیجان دچار حالت تهوع شد و بدجور بالا آورد . همه جا حسابی کثیف شد. مامان لباساشو عوض کرد و رستا همچنان گرسنه بود و یک بار دیگه شیر خورد و با شدت هر چه تمام بالا آورد. صندلی عقب ماشین رسماً نابود شد. در واقع همه چیز . خیلی ناراحت کننده بود چون رستا خودش هم ترسیده بود. بالاخره ساعت 21:20 رسیدیم به مقصد. مثل همیشه رستا اولش غریبی کرد و به مامان چسبید اما بعدش بهتر شد و خندید و همه چیز عالی شد.

فرداش هم عمو مهدی و خاله لیلا و رونیکا کوچولو اومدن. برخورد این دفعه رستا متفاوت بود. هرچقدر دفعه پیش با وحشت به رونیکا نگاه میکرد، این دفعه دنبالش میرفت و نی نی براش جالب بود. در حدی که ادای رونیکا رو در میاورد و چهار دست و پا میرفت خخخخخ

رستا ادای رونیکا رو در میاره و 4 دست و پا میره - 18 ماه و 11 روزگی

جای بسی خوشحالی بود که روابط تا حدی حسنه شده بود . اما مامان نمیدونه کی و در چه سنی رستا این مطالب رو خواهد خوند . یکی از سخت ترین سفرهای مامان و بابا رو تا اون موقع رقم زد و داستان هر شب،  بیداری و گریه بود  و بعد ماشین سواری  و خواب در خیابون و ماشین و زحمت به باباجون. یک دفعه که ساعت 1 با ماشین خوابید و 3:30 بیدار شد و گریه و جیغ. از شانس بد هم اون شب یخبندان شدیدی بود و هیچکدوم از سه ماشین قابل حرکت دادن نبودن. بابا محسن توی اون سرما با بیل راه باز میکرد تا ماشین یکم جابجا بشه و رستا بخوابه. و بالاخره ساعت 5:30 خوابید . پروژه لباس هم که نگو و نپرس !! رستا پوستی از مامان و باباش کند سر لباس پوشیدن. بگذریم دختر ... برگشت هم داستان سخت بالا آوردن رستا و کثیف شدن مانتو و بلوز و شلوار مامان ..... و سرانجام رسیدن به پارادایز خسته

اگه بخوام قسمت جذاب این سفر رو گزارش بدم باید بگم که رستا بصورت کاملا حرفه ای با تبلت بابا کار میکرد و خودش برای خودش بازی  baby care and dress رو میاورد و آب رو باز میکرد و نی نی رو میشست و لباس تنش میکرد. وقتی هم پوشکش رو باز میکرد ذوق میکرد خخخخخ. ضمنا خودش میرفت توی فولدر موزیک و آهنگ مورد علاقه اش رو میاورد و خوشحال میشد. آفرین به رستا !! 

و البته توی این سفر دو تا کلمه جدید هم یاد گرفت: برف ، کوه  

توی این سفر برای اولین بار ماهی زنده دید !

رستای 18 ماه و 10 روزه که ماهی قرمز دیده

برای اولین بار برف دید !

 

18 ماه و 10 روزگی و اولین دیدار با برف

این داستان البته همچنان تا پایان ماه 19 ادامه داشت و رستا کماکان به گریه های شبانه ادامه داد. یه جورایی انگار انتقام نبودن مامان و بابا رو ازشون میگرفت گریه. اگرچه که باید منصف بود و به این فرشته کوچولو حق داد. نگرانه که باز مامان و باباش از پیشش برن. اما خوب نتیجه اش اینه که مامان و بابا سرکار به پدر و مادری معروف شدن که صبحها داغونن هیپنوتیزمهیپنوتیزم

 

خوب ادامه ماه 19 اینگونه بود که رستا کما فی السابق شدیداً به باباجون یا به قول خودش باباجی وابسته بود. 

یه کار جالبش اضافه کردن شخصیت باباجی به داستانهای «پوپو» بود. یعنی وقتی مامان قصه رو شروع میکرد که پوپو با مامان و باباش توی خونشون زندگی میکرد، رستا سریعا اضافه میکرد باباجی ... یعنی باباجونش هم توی خونشون زندگی میکرد.

 

در همین راستا، رستا خانوم به کار غلطگیری و اصلاح مامان هم پرداخت. وقتی مامان میگفت پوو با باباش میره خرید میوه و گوشت و سبزی و بعد بابای پوپو میوه و سبزی میخره میذاره روی صندلی ماشین، رستا سریعا اصلاح میکرد که :گُشت .... یعنی گوشت هم میخرید !!!! یا اخر همین داستان مامان میگفت : پوپو وقتی حالش خوب شد میاد خونشون و مامانش بهش میوه تمیز و شسته میده، نارنگی، خیار... رستا هم سریعا میگه : شیب (سیب) ، موز . بــــله دیگه کار مامان در اومده باید شش دونگ حواسش رو جمع کنه که از رستا خانوم نمره 20 بگیره.خنده

 

راستی دخترک نازنین قصه زندگی ما، یاد گرفته نماز بخونه. هفته آخر ماه 19 ملحفه جدیدی که مامان و بابا خریده بودن رو برداشت و سرش کرد. مامان و بابا دیدن رستا هی بالا پایین میره و ناگهان متوجه شدن که فسقل خانوم داره نماز میخونه. یه فیلم با نمک ازش گرفته شده که باید ببینه دخمل!

اینم از مراحل نماز خوندن رستا با ملحفه نو 

 

رستا در حال نماز خوندن با ملحفه نو 18 ماه و 22 روزگی

رستا در حال نماز خوندن با ملحفه نو 18 ماه و 22 روزگی

 

رستا در حال نماز خوندن با ملحفه نو 18 ماه و 22 روزگی

قبلا که به مامان در شستن لباس کثیفها کمک میکرد جدیدا بصورت مستقل همه مراحل رو طی میکنه یعنی میره توی اتاق خودش و سبد لباس کثیفها رو میکشه میاره توی آشپزخونه میره توی ماشین ، روشنش میکنه و بعد دنبال برنامه مورد نظر شستشو هم میگرده و پیچش رو میپیچونه . بعد از چند دقیقه اونا در میاره و میره لباس کثیف های مامان و بابا رو میاره و از اول همه مراحل روانجام میده!

18 ماه و 17 روزگی - در حال شستن لباس کثیفها

رستا 17 فروردین یعنی آخرای ماه هم یه کار جدید رو انجام داد. موقع خداحافظی، خاله زینب بهش گفت رستا برای خاله بوس بفرست . رستا ه سریع عین خاله شروع کرد بوس فرستادن و البته بصورت بی وقفه تا 1 دقیقه... ازش عکسی موجود نیست اما مامان ازش فیلم گرفته و شاید سر فرصت  از روی فیلم عکس تهیه کنه!

شب آخر این ماه هم یعنی 18 فروردین رستا خانوم نشون داد که یه دختره و ساعت و انگشتر مامان و رو برداشت و دستش کرد .

 

یه شب که با مامان و بابا رفت عید دیدنی با کیان خیلی خوش گذروند و کلی روی تخت خاله ندا بالا و پایین پرید و جیغ زد و خندید. این باعث خوشحالی مامان و بابا بود که رستا با بچه های کمی از خودش بزرگتر خیلی خوب ارتباط برقرار میکنه.

 

 

رستا توی این ماه  به 2 تا  مراسم عروسی رفته : اول و آخر ... البته آخری رو امشب میره که مامان پست رو زودتر میذاره !

ضمنا در 18 ماه و 1 روزگی با مامانش در مراسم عیدانه محل کار دایی و خاله هم شرکت کرده و هنر نمایی کرده ! با صدای موزیک چون روش نمیشد خودش نانای کنه ، عروسک هاشو می نانایوند خنده

18 ماه و 1 روزگی در مراسم جشن عید کافه بازار

 تا یادم نرفته بگم که رستا توی این ماه لهجه شیرازی پیدا کرده و بر وزن هاپو، به گاو میگه گاوو ، به آب میگه آبو . به موش و خرس هم میگه خسی ، موسی

 

گزارش سخنوری ماه 19  :

سستا = رستا

بف = برف

کوه = کوه

بف بود = برف بود

شیر = شیر ( اعم از خوراکی و خورنده ! )

شیب = سیب ( البته ش کامل نه... بین س و ش )

پول / پیل = پول

دسویی/ دشویی =  دستشویی

شامپو = شامپو

ماشین= ماشین

موسی =  موشی

خسی = خرسی

ابابازی = اسباب بازی ( آخرای ماه که مامان داشت موقع خواب برای رستا میگفت که رستا دوست داره بره توی اتاق خودش بخوابه ، رستا یه اتاق قشنگ داره، کیتی داره، لوستر داره ، پرده گل گلی داره ... رستا سریعا اضافه کرد ابابازی، یعنی اسباب بازی هم داره !)

موس= موز

ایناناش = ایناهاش

آنانی = آناناس ( مامان حافظه اش خرابه فکر کنم اینو قبلا یاد گرفته بود ! سوال

مدی= مداد

دُتُر = دکتر ( وقتی کتاب پوپو رو مامان برای رستا میخونه و میگه پوپو دلش درد گرفته ، مامان و باباش می برنش ... رستا میگه دُتُر) 

گوجی = گوجه

پَر = پروانه 

کاوو= کاهو ( این لغت هم بازمانده ماه 17 و 18 هست !)

سبزی = سبزی ( البته مامان یادش رفته بوده که اینو بنویسه . رستا 17 ماهگی میگفت دبسی یعنی همون سبزی ... اما ماه 19 دیگه دون نقص گفت)

پوف = یعنی پلو اما مدل مامانی رویایی : پوف

پانا = پاندا ( رستا تیشرتی رو که روش عکس پاندا داره برداشت و هی بوس میکرد و میگفت پانا ، پانا، آخر ههم از مامان تقاضا کرد اونو تنش کنه و یه عکس خوشگل با عینک آفتابیش انداخت)

کنگال= چنگال ( این کنگال دقیقا 18 فروردین رونمایی شد)

 

و سورپرایز ماه 19 رستا گفتن 3 جمله واضح علاوه بر جملات ناواضح بوده :

بف بود = برف بود

من میخوام  ( خاله زینب شب آخر این ماه به رستا شیرینی تعارف کرد و گفت شما شیرینی میخوای ؟ رستا به وضوح گفت من میخوام )

میخوابم

 

راستی رستا رویه جدید در پیش گرفته و عصرها با مامان و باباش نمیاد خونه و می مونه خونه مورد علاقه اش و شب برای خواب میاد خونه. مامان که بشدت نگران این وضعیته هفته دیگه قراره از مشاور کمک بگیره ! توی این ماه 2 شب خونه  مامانی و باباجونش موند که یک شبش آخرین شب ماه 19 بود تا مامان و بابای خسته و له و داغون که نزدیک 3 هفته بود نخوابیده بودن ، استراحت کنن.

 

اینم از رستا خانوم روی تخت مامان و بابا محبت

اینم از رستا روی تخت مامان و بابا 18 ماه و 17 روزگی

 

 

پسندها (4)

نظرات (3)

مامان رستا
23 فروردین 94 1:42
خیییییییییییلی نازی رستا جووون
مامان عطرین
27 فروردین 94 13:16
به به این گل دختر مثل همیشه گل کاشته . با پوست کندن سر پوشیدن لباس شدیدا موافقم واقعا زجری که به ادم میدن شبیه همون پوست کندنه . چقدر با مزه حرف میزنه مخصوصا لهجه شیرازیش دلمو برد . چقدر خوشحالم که تعطیلات بهتون خوش گذشته ایشالا تا پایان سال همینطور باشه و دیگه رستا جون از بابا یا مامان دور نباشه
مامان محمدحسین
29 فروردین 94 8:53
ای جانم .... 19 ماهگیت مبارک ....