رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

هجدهمین ماهگرد رستا

1394/1/17 21:23
نویسنده : فامی
688 بازدید
اشتراک گذاری

جشنرستای نازم 18 ماهگیت مبارکجشن

عزیز دلم هر ماه مجبورم اینو بگم که به چشم بهم زدنی داری بزرگ میشی.

دختر زیبای مامان و بابا وارد یه مرحله جدیدی از زندگیش شده و سرعت تکاملش بیشتر و بیشتر

حالا شرح ماوقع

رستا خانوم ماه 18 رو هم مثل ماه قبل ، با سختی و دوری سپری کرده. این دفعه نه فقط بابا ، بلکه دوری از مامان هم اضافه شد. این دختر کوچولوی صبور و ناز از 17 ماه و 6 روزگی  تا 17 ماه و 21 روزگی رو بدون مامان و بابا ، در کنار مامانی و باباجون  و خاله زینب گذرونده . بابا غرب دنیا (ژنو، سوئیس) و مامان شرق دنیا  ( توکیو ، ژاپن)!!

مامان از 17 ماهگی چند شب رستا رو توی اتاق مامانی و باباجون خوابوند که به نبودن مامان عادت کنه و قلق خواب شبش هم دست مامانی بیاد. در نهایت 25 بهمن ماه مامان برای اولین بار از رستا دور شد و رفت ماموریت . بابا هم که همچنان ماموریت بود. مامان با یه حس متناقض نگرانی و اطمینان رستا رو به مامان و باباش سپرد.... بگذریم.  مامان نمیدونه در این فاصله 16 روزی که از رستا دور بوده دقیقا چه کارایی کرده و چی گفته . هفته اول اخبار رستا دریافت شد اما هفته دوم چون لپ تاپ مامان مشکل داشت اخبار بی اخبار...

یه دفعه هم که مامان پشت تلفن از دلتنگی گریه کرد گریه ، رستا ناراحت شد و دیگه نیومد با مامان حرف بزنه و اینگونه مامان 10 روز در دلتنگی مطلق بسر برد تا برگرده دلشکسته دلشکسته.  صبح روز یکشنبه 10 اسفند وقتی مامان از فرودگاه رسید خونه مامانی و بابا جون ، رستا در کنار مامانی رویا جلوی در وایساده بود و تا مامان رو دید یه جیغ هیجانی زد و فرار کرد . مامان هم دوید و بغلش کرد و هی بوسش کرد و رستا هم هی ذوق کرد محبتبوس. چقدر خوب بود در کنار رستا بودن

و اما همون روز اول برگشت مامان، رستا مامانو سورپرایز کرد و اسم خودشو گفت : سسا Sasaa

فرداش هم مادر و دخمل با هم رفتن یه سر به خونشون بزنن و رستا توی حیاط کلی کیف کرد و گل دید و خندید و مامان هم چند تا عکس ناز ازش گرفت. ( رستای 17 ماه و 22 روزه) 

 

رستای 17 ماه و 22 روزه توی حیاط خونه

 

رستای 17 ماه و 22 روزه توی حیاط خونه

رستا دلش برای اتاقش تنگ شده بود و با هیجان رفت داخل اتاق و شروع کرد به نام بردن اشیای اتاق : کیتی، عکس، ساعت، خس (خرس)، بوپ ( توپ) و ...

چند روز باقیمانده تا 19 اسفند که رستا 18 ماهه میشد، به همین منوال گذشت. مامان برای رستا از ژاپن لگو و عروسک و یه سری خرده ریز خریده که فقط عروسک مناسب این سنش بود و ظرف های غذا و بقیه رفتن توی پستو تا به وقتش رو نمایی بشن خندونک

 

سوغاتی های رستا از ژاپن

 

سوغاتی های رستا از ژاپن

 رستا خوشحال از بودن در کنار مامان داشت روزها رو سپری میکرد تا بابا محسن هم برگرده.

و تا یادم نرفته بگم که رستا در آخر این ماه یه تحول جالب داشت و اونم اینه که دیگه از بین چند تا چیز خودش انتخاب میکنه و نظرشو میگه. و وقتی مامان ازش می پرسه اینو میخوای میگه اوهوم !!

شبها هم برای خوابیدن حتما باید قصه ای رو بگه که رستا میخواد. مامان از رستا می پرسه چی بگم برات ؟ رستا پاسخ میده که پوپو، بعد از اتمام پوپو میگه پوپو ، یعنی اون یکی داستان پوپو و بعدش میگه مانی ، یعنی اتل متل شیرینی و بعد میگه ماه یعنی قصه ماه رو بگه مامان !! لباس رو هم خودش میاره و میگه کیتی یعنی لباس خواب کیتی رو تنم کن متفکر

واندر احوالات سخنوری رستا با گزارشی ناقص از یه مامان غایب :

لالالی: خال خالی ( رستا که مامانی رویا مدتها باهاش مفهوم خال خالی و خط خطی رو کار کردن بالاخره از این کلمه دشوار بدین شکل رو نمایی نمود)

 

ابامون = صابون ( بدون شرحه نخندید... من نمیدونم این تحول چطوری رخ داده !!! )

 

دُم = دم ( پدیده دم هم در اثر تمارین مستمر جانور شناسی توی ذهن رستا جای گرفته. جالبه که مفهومش رو درک کرده. مثلا یه روز باباجون از رستا پرسیدن که رستا دمت کو و دست زد به پشتش .... البته حالا مونده تا بفهمه آدمها دم ندارن خخخخ

 

نینَب = زینب ( به قول خاله زینب از وقتی بدنیا اومده دارم تلاش میکنم بگه خاله، حالا همچین میگه نینب انگار من همسنشم خخخخ  خنده !!! اما ناگفته نماند اونقدر قشنگ میگه نینب که آدم دلش ضعف میره.... رستا میره پشت در اتاق خاله زینب و با هیجان میگه نینب، آتاق (یعنی خاله زینب منو ببر توی اتاقت) که خاله سریع درو باز میکنه)

ماه = ماه

sasaa= رستا

مامان کم حافظه که باز در نوشتن خاطرات روزانه قصور کرده بیشتر از این یادش نمیاد و این پست رو میذاره و بعدا اگه چیزی یادش اومد اضافه میکنه  و البته عکس هایی که خودش ننداخته و باید از باباجون بگیره !!

تازه باید بگم این یه فاجعه است در تاریخ نگارش این وبلاگ. بجای 19 اسفند 93، این پست داره 17 فروردین 94 آپ میشه تعجبزبانگیج

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان محمدحسین
17 فروردین 94 21:59
18 ماهگیت مبارک کوچولوی خوشمل ....
مامان رستا
18 فروردین 94 18:45
رستا جووون من همیشه وبلاگ قشنگت رو دنبال میکنم و با دقت همه متنها رو میخونم وبلاگ خیییییلی خوبی داری.