رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

دهمین ماهگرد رستا

1393/4/19 23:59
نویسنده : فامی
655 بازدید
اشتراک گذاری

رستای ناز مامان و بابا 10 ماهگیت مبارکککککککککککک 

 

 

عزیز دلم ، خانوم خوشگلم  ببین توی ماه 10 چه کردی و چه شد : 

اول بگم که یه اتفاق وحشتناک در 9 ماه و 3 روزگی شما افتاد که مامان تا چند روز همش گریه میکرد دلشکسته پنجشنبه شب  22 خرداد داشتم بهت سوپ میدادم . دیدم یه چیزی توی سوپه اما انگار مغزم پردازش نکرد و فکر کردم گوشته. قاشق رو گذاشتم دهنت و اومدم بعدی رو بذارم دیدم صدای عجیبی ازت در میاد و رنگ صورت و چشمات شد رنگ خون و نفست انگار که رفت ترسو ..... وااااااااااااای خدا. اگه بدونی چی گذشت بهم رستای من. سریع از توی صندلی درت آوردم و برت گردوندم و میزدم پشتت. بالاخره یه تیکه استخون قلم اومد توی دهنت و نفست درست شد و گریه کردی. تا نیمساعت فقط گریه . منم باهات گریه میکردم گریه بابا محسن هم رنگش شده بود مثل گچ. خدای مهربون تو رو انگار دوباره به ما داد. نمیدونی چقدر ترسیدیممممم . تا چند روز اون صحنه یادم میومد و دوباره میزدم زیر گریه. خیلی سخت بود . خدا رو شکر که سالمی عزیزکم . دوستت داریم و امیدوارم همیشه خدا حفظت کنه و سالم باشی 

 

مورد بعدی مروارید های شما بود که دقیقا 1 هفته از ورود به ماه 10 میگذشت و نمایان شدن .... البته نمایان که چه عرض کنم در هاله ای از ابهام و زیر پوستی . 1 ماهی طول کشید رخ بنمایند 

میونه ات با باباجون قاسم به نهایت رسیده و عشق و حال محبت. انصافا باباجونت هم برات حسابی مایه میذارن . از بازی گرفته تا غذا دادن 

دهمین ماهگرد رستا ، کنار دریا ، بغل باباجون قاسم

یه بار که من و خاله شما رو با کالسکه  بردیم بیرون و یه دور کوتاه زدیم نزدیکای خونه، کلی همه بهت ابراز احساسات کردن و لپتو کشیدن ... کلی دلبری مادر  

 

اگه کسی قصد کنه جلوی شما بخوابه، حتما یه 50 باری از روش رد میشی و گوششو میکنی و 10-20 تا نیشگون با اون ناخنهای تیزت میگیری ازش. این بلا کم سرمون نیومده خخخخخخخخخ 

راستی در اثر کلاسهای خصوصی رقص که در منزل پدر بزرگ و مادربزرگت برگزار میشه، شما یاد گرفتی نانای کنی برامون. جالبه که اولش منو بابا محسن خبر نداشتیمگیج. مونده بودیم تو چرا رو دو زانو بلند میشی و انگار ذوق میکنی و دستاتو تکون میدیمتفکر . بعد از چند روز خونه مامانی و باباجون، موزیک روشن بود و مامانی و باباجون برات دست زدن و تو همونکارو انجام دادی و ما تازه دوزاریمون سقوطید و فهمیدیم داری نانای نانای میکنی برامون عسلک 

 

عاشق تبلیغ پریمیوم ما بیبی هستی ... what do we want تو هم دستتو با نی نی ها می بری بالا و از اول تبلیغ میخندی و محو تلویزیون میشی یادم رفت بگم که از یکی دو ماه قبل هم عاشق تبلیغ پفک لوسی شده بودی و جیغ میزدی از خوشحالی 

 

در پی لزوم داشتن پاسپورت برای شما فسقل خانوم، بردیمت عکاسی تا ازت عکس بگیریم برای پاسپورت اما چنان شکستی خوردیم که نگو و نپرس  همچون شکست برزیل در مقابل آلمان!!!!  یعنی تا آقای عکاس  اومد توی استودیو یعنی چنان اشکهایی ریختی که انگار چه بلایی از آسمون نازل شده گریه . و اینگونه ما دست از پا درازتر به خانه برگشتیمممممممم . این موضوع شد معضل زندگیمون تا بالاخره موفق شدم یه عکسی کنار دیوار ازت بندازم که بدیم عکاسی برای پاسپورت ، درستش کنه. اینم عکس پاسپورت شما خندونک

 

عکس رستا برای اولین پاسپورت در 10 ماهگی

امسال اولین سالی بود که تولد من با حضور فیزیکی تو متفاوت از سالهای گذشته بود دخترم. البته پارسال هم که توی دل مامان بودی متفاوت بود اما امسال من واقعا یه مامان بودم 

 

دقیقا در دهمین ماهگردت برای اولین بار دریای شمال رو دیدی رستا خانوم  . در آخرین روز ماه 10 رفتیم سفر شمال. توی راه بعد از بیدار شدن شیر خوردی و با گریه از صندلی اومدی بیرون و از بس ورجه وورجه کردی ، حالت بهم خورد . و مقادیر زیادی گل و بلبل به لباس خوشگل خودت و مانتو شلوار مامان زدی و لباس خوشگلتو عوض کردم ... هر جوری بود مسیر رو طی کردیم. اما بسیار سخت . دوست داشتی همش شیطونی کنی که توی ماشین نمیشد و آخر سر یه جا وایسادیم و زیر انداز انداختیم  .

رستا توی جاده چالوس ... 18 تیر

اونجا چند تا جوجه مرغ و خروس بود و مشغول تماشای اونا شدی و حالت جا اومد و قسمت آخر راه رو خوابیدی . توی شمال هم متشخص برخورد کردی . رفتیم پیش عموی مامانی رویا و خانومش. مامانی و باباجون و خاله هم بودن. چند روزی اونجا بودیم و ماه 10 زندگانی شما اونجا تموم شد و وارد 11 شدی. 

 

از خیلی وقت پیش دو قدم راه میومدی و روز آخر ماه 10 ، با اعتماد به نفس بیشتری اینکارو انجام دادی و ما امیدوار شدیم که در روزهای آینده تاتی تاتی کنی برامون 

 

النگوهایی هم که مامانی اقدس و باباجون علی برات هدیه آورده بودن بالاخره اندازت شد و روز ماهگردت دستت کردم بغل

فرشته ناز کوچولوی النگو به دست 19 تیر

 

یه داستان خنده داررررر:  رفته بودی روی توتال کور وایساده بودی کارات جالب بود و بابا محسن میخواست ازت فیلم بگیره که توجهت به دوربین جلب شد. گفتی اده بابا گفت نمیدم، تو گفتی اده ، بابا گفت نمیدم ، تو گفتی اده و زدی زیر گریه و سوزنت گیر کرد که اده ، اده ، اده ، اده ، اده .... حالا مگه آروم میشدی یکساعت هر چی حواستو پرت میکردیم فقط چند لحظه گول میخوردی و دوباره اده اده شروع میشد . ازت فیلم گرفتیم عزیزم . حتما وقتی داری این مطالبو میخونی نشونت میدیم 

رستا روی توتال کور

 

وقتی میگم توپت کو ؟ نگاهش میکنی و میری میاری با هم بازی کنیم. وقتی میگم توئیتی کو؟ تابلوی روی دیوار اتاقت رو نگاه میکنی . عروسک هاپوی روی دیوار اتاقتو خیلی دوست داری و براش جیغ میکشیزیبا

 

اندر احوالات سخنوری شما :

بووود =ماشین : وقتی صدای ماشین میاد ، باباجون بهت گفتن رستا چی بود ؟ ماشین بود. تو هم یاد گرفتی میگی بووود. خلاصه اسم ماشین شده بووود. 

اده = بده

توب= توپ

مم= شیر

آآآب = آب

گاو = گاو

دا= چای داغ

تش ، تس = کفش

لغات ماه قبل به قوت خودش باقیه ... گ = گل ، د = درخت ، ددر ، به به ، آبه ، ماما، بابا

 

تقریبا دیگه پستونک رو ترک کردی و گاهی موقع خواب میخوری ... موقع شیر خوردن همش مامانو با دستای کوچولوت ناز میکنی ... مامانو بوس میکنی و البته گاهی مامانی رویا و بقیه رو هم بوس میکنی ... حسابی دلبری میکنی و میای سرتو میذاری توی بغلمون...  عاشق ددر رفتنی و توی راهرو جیغ میزنی از خوشحالی ....از خوشمزگیت هر چی بگم کم گفتم. نمکدونننننننننن .دوستت داریم یه عالمه محبت

 

پسندها (3)

نظرات (3)

ابجی سجا
3 مرداد 93 23:00
چــــقد زیــادن تـو دنـیا آدمـــایی که راهــشون جـــداس امـــ ــ ــا دلاشـــون ی جـــاس ...
سپیده - سعید
5 مرداد 93 15:07
عزيزم چقدر تو شيريني دخملمون هم زرنگ و هم باهوش فدااااااااااااااااااااااااااااي تو
نازنین بانو
21 مرداد 93 16:39
ماشالههههههههههههههههههههههههههههههه قربون دختر نازم بشم من