رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

هفدهمین ماهگرد رستا

1393/11/25 9:31
نویسنده : فامی
618 بازدید
اشتراک گذاری

رستای ناز مامان و بابا 

هفده ماهگیت مبارک 

 

باز هم یه ماه دیگه گذشت و دختر کوچولوی زندگی ما ، یه ماه بزرگتر شد. این خوشگل خانوم این ماه رو هم در ادامه ماه پیش با پیشرفت بسیار در حرف زدن شروع کرد و البته یه ماه سخت. غمگین چون بابا محسن از شب دهم این ماه رفت ماموریت و قرار هست دو ماه دیگه برگرده دلشکسته. رستا هم برای اینکه دورش شلوغ باشه و کمتر برای بابا دلتنگی کنه،  به اتفاق مامان، مهاجرت کرده به خونه مامانی و باباجون !!

مثل هر ماه خوشمزگی ها زیاد بوده و مامان رستا حافظه اش خرابه... مامان نمیدونه چرا از زمانیکه رفته ترکیه تنبل شده و دیگه خاطرات روزانه رو توی سررسید نمینویسه ... الان این یه هشداره مامان خانوم... بنویس از دستت در میره لحظه های ناب رستا شاکی

شنبه ای که بابا محسن میخواست بره سفر ، سه تایی رفتن خونه مامانی و باباجون، شیرین کاری های رستا هم گل کرده بود . کتاب ها رو از روی میز کنار مبل بر میداشت و میبرد میداد به باباجون . خاله زینب میگفت به منم بده، این وسط تغییر مسیر میداد و میرفت کتاب رو با کف دست خاله مماس میکرد بعد نظرشو تغییر میداد و میدادش به باباجون . اینکارو با توپ هم انجام داد و کلی اسباب خنده خانواده رو فراهم کرد. همون شب میخواست توپش رو از زیر مبل در بیاره و میخوابید روی زمین تا با پاش توپ رو بکشه بیرون . اما پاهاش اندازه خطکش  39 سانتی بود و به توپ نمی رسید خنده

اون شب بابا محسن رفت و مامان و رستا موندن همونجا. شبها رستا کنار مامان روی زمین و توی هال میخوابه . گاهی اوقات نصف شب بلند میشه میشینه و مامان رو نگاه میکنه و میدوه میاد میچسبه به مامان... مامان هم از این فرصت طلایی بهره میبره و دلش ضعف میره 

 

توی این ماه،  مامان تصمیمش برای از شیرگرفتن رستا جدی شد. قسمت عجیب داستان اینه که فقط تصمیم مامان جدی شد اما دل مامان نمیخواست و اقدام جدی نشد تا روز چهارشنبه 24 دی ماه که برای اولین بار رستا خودش تصمیم گرفت و  در تمام طول روز و بیداری، اصلا نیومد سراغ شیر مامان. داستان هم از این قرار بود که مامان روز قبلش به رستا گفت که دیگه مامان خسته شده و ماما اوف شده ... رستا باید از شیشه شیر بخوره . یعنی فرهیختگی تا به این حد گریه فردا یعنی پنجشنبه هم نیومد ، جمعه یه بار یه بهانه چند ثانیه ای گرفت و دستش رو کرد توی یقه مامان. شنبه هم همینطور . شنبه مامان شب بدی رو گذروند و فقط 2 ساعت خوابید. رستا همش گریه میکرد و مامان دیگه 5 صبح فهمید که رستا علیرغم اینکه دایم از شیر مامان در طول شب خورده ، گرسنه است و بالاخره در تاریکی شب، رستا بغل، براش شیرخشک درست کرد و دو دقیقه بعد از خوردن توی بغل مامان خوابید . اینجا بود که مامان فهمید چه اتفاقی افتاده .

رستا دیگه در طول بیداری شیر نخورد تا الان که مامان داره این مطالب رو مینویسه. البته الان یعنی 5 بهمن هست و رستا تقریبا شبها فقط یه بار شیر مامان رو میخوره  اونم صرفا جنبه آرامش گیری داره . چون تقریبا شیری باقی نمونده و سیر نمیشه. مامان رستا به جرات میگه که ناب ترین حس، بعد از بارداری رو داره از دست میده و بابت این داستان که اکثر مادرها تجربه میکنن، کلی اشک ریخته. پنجشنبه شب ، 9 بهمن اولین شبی که رستا دیگه شیر مامان رو نخورد . البته فردا شبش خورد  و 10 بهمن آخرین باری بود که مامان طعم و لذت شیر دادن به دختر کوچولوشو چشید .

دوباره دل مامان گرفت. رستای ناز مامان امیدوارم روزی خودت این حس منحصربفرد رو تجربه کنی. مامان با عشق بهت شیر داد عزیز دلم

رستا در حال نگاه کردن به شیشه شیرش ... 16 ماه و نیمگی

رستا مثل همیشه اجازه نمیده مامانش تنها بره حمام و اونقدر پشت در وایمیسته و در میزنه و میگه مامان، مامانی که مامان دلش نمیاد دختر کوچولوش بیشتر از این ناراحت بشه . تا وارد حمام هم میشه چشمش میفته به شامپویی که باباجون خریده و چون عکس قورباغه روش داره بلادرنگ صدای قورباغه رو در میاره 

 

کارتون Tiny planets رو از شبکه gem jounior تماشا میکنه و هر هر میخنده ، مخصوصا وقتی توپ بازی میکنن. 

رستا مشغول تماشای کارتون. 16 ماه و نیمه

شبها قبل از خواب عادت کرده لالایی شبکه پویا رو که ساعت 10 پخش میشه، تماشا کنه و با تمام نی نی ها بای بای کنه . گاهی اوقات در حین لالایی دیدن میخوابه و گاهی بعدش، سرش رو میذاره روی دست مامان یا روی بالش مامان. قسمت قشنگ داستان اینه که هر لالایی که پخش میشه ، رستا چیزایی که مامان یادش داده رو تکرار میکنه. سریع موضوع لالایی رو میگه: نی نی ، گل.... یعنی بابای نی نی میاد و بهش گل میده. اسب نی نی ... یعنی الان نی نی سوار اسب میشه  

16 ماه و 22 روزگی . در حال تماشای لالایی

خورد و خوراکش دوباره بدتر شده و مثل همیشه این شده آرزوی مامان که یه روز رستا غذاشو تا ته بخوره و بگه مامان بازم میخوام . زهی خیال باطل گیج

 

یه کار دیگه که رستا توی این ماه انجام داده این بوده که ذوق میکنه و میخواد با خانواده خوش بگذرونه. بلند میشه وایمیسته و یه دفعه میچرخه همراه با جیغ فراوان، و خودشو پرت میکنه... اینجاست که بزرگترای مهربون باید حواسشون باشه که رستا رو هوا بگیرن... البته اینکارو روی تخت مامانی و باباجون هم انجام میده ( اونجا امنیت بیشتره تا کف زمین یا روی مبل متفکر)

 

با مامان بازی میکنه. میره عقب و با جیغ و اشتیاق میاد خودشو پرت میکنه توی بغل مامان. و صد البته که هر دو از این جیغ  جیغ ها لذت میبرن .

وقتی رستا با مامان و بابا میره فروشگاه شهروند کافیه یه نی نی ببینه، اون وقته که دیگه خرید تعطیله و باید تمام فروشگاه رو دنبال خانوم راه بیفتن تا نی نی رو تعقیب کنه. تازه وقتی نی نی ها نگاهش میکنن هم بسی خجالت میکشه 

یکی از خاطرات جالب مامان اینه که اواخر دی ماه که رستا میشد 16 ماه و 10 روزه، مامان نشسته بود روی مبل و رستا هم اومد بغلش. دست زد به گردنبند مامان. مامان بهش گفت : "رستا این چیه ؟ گردنبنده " . رستا دست زد به گردنش و دید گردنبند نداره . یقه بلوزش رو کشید و توشو نگاه کرد بلکه یه گردنبندی پیدا کنه .  مامان گفت : " عععع رستا گردنبند نداره. رستا چی داری ؟"  رستا همونجور که یقه اش رو میکشید گفت :ممه قه قهه 

 

پنجشنبه 9 بهمن ، مامانی رویا کشف کردن که رستا یه دندون جدید دراورده. بعد از تحقیقات مشخص شد که بــــــــــــــله، سمت چپ بالا، با دو تا جای خالی، یه عدد دندون اون عقبها، رخ نموده اند. اینگونه بود که رستا خانوم 9 دندونی شد. ناگفته نماند دقیقا زیر همون دندون ، پایین، سفت شده و احتمالا بی خوابی هایی رو در پی خواهد داشت. تازه فهمید مامان خانوم که این دو هفته که رستا شبها، دمار از روزگارش دراورده بود ، از چه قرار بود. همون موقع هم مامان به رستا گفت بگو دندون، رستا گفت : «دنون ». بعد بهش گفت دندونت رو ببینم، رستا با انگشت کوچیکش دندونش رو نشون مامان داد. پنجشنبه 16 بهمن هم دندون دیگه ای، قرینه اون یکی که با فاصله در اومده بود، در سمت راست و با دوتا جای خالی نمایان شد. اما همچنان رستا خانوم انگشت به دهان مونده . اونم نه یکی . دو تا انگشت از راست و چپ!!!

 

راستی صدای آسانسور خونه مامانی اینا که میاد، رستا همش میگه دایی،  میدونه که دایی با اسانسور میاد بالا. حتی 8 بهمن، چهارشنبه که مامان از سر کار برگشت ، رستا پشت در داشت میگفت دایی دایی، وقتی مامان از در اومد ، خوشش نیومد و قهر کرد . اینم وضع ماست !!!

جدیدا هم یاد گرفته میگه پایین، وقتی صدای آسانسور میاد، مامان بهش میگه آسانسور میاد بالا و میره پایین، اما رستا فعلا آسانسورش فقط میره طبقه پایین خندونک

 

رستا توی این ماه در دو تا مهمونی نی نی دار ظاهر شد اما خوب عکسی از این مجالس در دسترس نیست . در اولیش که بد خواب شده بود و مثل کوالا چسبیده بود به مامان ، بعدش هم همش رفت توی اتاق نی نی و بعد هم با بابا فرستادیمش بخوابه ... در مهمونی دوم هم هیچ جور با مامان کنار نیومد . واقعااااا مثل کوالا چسبید به مامان. علیرغم اینکه کلی نی نی اومده بود خونمون اما فایده نداشت. آخرش هم مامان مجبور شد مهمونا رو بذاره و رستا رو سوار ماشین ، ببره خونه مامانی تا اونجا بخوابه. ناگفته نماند که توی ماشین غش کرد از خواب . و بدین ترتیب عکسی از جمع نی نی ها موجود نمی باشد.

 

برای مهمونی دوم که مامان و رستا رفتن خونه خودشون، تا مامان ماشین رو وارد حیاط کردريال رستا گفت بابا، توی خونه هم چند بار گفت، بعد از اون هم هر مهمونی که زنگ میزد رستا میومد دم در اتاق و میگفت بابا. عزیز دل مامان ، دلش برای بابا محسنش تنگ شده حسابی . شبش رو هم که دو تایی خونه خودشون خوابیدن، ساعت 3 رستا از خواب بیدار شد و تا 4 بیدار موند و این وسط ها هی میگفت بابا. منتظر بود طبق روال شبهایی که  بیدار میشد، بابا محسن بیاد و بغلش کنه. مامان به رستا گفت بابا رفته مسافرت و فعلا نیست عزیزم. اونم دیگه نگفت بابا.

 

غیر از تبلیغ «بالا بالا» شبکه پویا، تبلیغ «بی بی انیشین » شبکه جم جونیور هم به لیست برنامه های محبوب رستا اضافه شده  و یکسری حرکات موزون اجرا میشن

 

چندین بازی جالب روی گوشی و تبلت مامانی و باباجون هست که روزها رو رستا با اونا سپری میکنه. صدای حیوانات و تشخیص اونها . یکی هم هست که نی نی میره حمام. یکی هم هست که نی نی نشسته با توپ بازی میکنه و یه مگس رد میشه باید با مگس کش بزنی توی سرش ، رستا حسابی میخنده  از صدای مگس کش خندونک

رستا خانوم توی این ماه با مامانش دو ساعتی اومد سر کار  تا جای خالی باباشو پر کنه ، کار مملکت نخوابه یه وقتی 

اینم عکس رستا توی اتاق مامان و خاله دنا

16 ماه و 25 روزگی

 

راستی مامان یادش رفته بود بگه که رستا از 11ماهگی واسه ما  چای خور شده . توی استانبول که هر روز با مامانی رویا چای سیب ترش میخورد و میگفت haaaaa ... تهران هم که دیگه چای سبز براهه... یه بار هم چای بابونه خورده!! 

 

راستی در آخرین روز ماه 17 رستا برای  اولین بار از روی تخت مامانی و باباجون که خیلی بلنده، خودش اومد پایین . اینم عکسش که از خواب بیدار شده و اومده بیرون از اتاق

و حالا تحولات کلامی : 

این دختر کوچولو اولین روز این ماه رو با گفتن کلمه اتق = اتاق شروع کرده

(atagh... رستا دیگه میدونه یه اتاق داره. گاهی میاد دست مامانشو میگیره و میگه اتق ... و دو تایی با هم میرن توی اتاق رستا. آخرای ماه هم میگه آتاق و دست خالشو میگیره و میرن اتاق خاله)

آنانی/ آنانا= آناناس ( روزهای اول این ماه مامان آب آناناس (رانی) رو ریخت توی فنجون و به رستا داد و خوشبختانه با استقبال رو به رو شد .. در نتیجه مامان بازم برای رستا آب اناناس خرید و اینگونه بود که رستا یاد گرفت بعد از چند روز به آناناس بگه آنانی) 

پاسیل= پاستیل ( ماه پیش عرفان برای رستا پاستیل هدیه آورد و رستا تست کرد و خوشش اومد. در نتیجه مامان برای رستا پاستیل خرید و رستا به طرز شگفت انگیزی عاشق پاستیل شد و دفعه اول 6 تا پاستیل خورد !!! )

پنی = پنیر ( ناگفته نماند دقیقا در 16 ماه و نیمگی برای اولین بار به پنیر گفت "انیر" و فرداش درستش کرد و شد پنی !!! )

تش = کفشدوزک ( از روی کتابش کفشدوزک رو میبینه و میگه تش)

موس/موش= موش ( از روی کتاب میگه موس.... وسط های ماه تبدیل شد به موش)

دوس/دوش = دوش ( وقتی رستا با مامان میره حمام ، به دوش آب اشاره میکنه و میگه دوس و اخرای ماه تبدیل شد به دوش)

بادی = بادی ( همون بادی های تنش رو میگه . سریع هم بلوز رو میزنه بالا تا بادیشو نگاه کنه)

باسی/بازی = بازی ( کیسه اسباب بازیهاشو میاره و دست مامان یا مامانی یا باباجون رو میگیره و میگه باسی. یعنی لطفا بشینید و با من بازی کنید آدم بزرگا !! آخرای ماه هم تبدیل شد به بازی )

دنی = دانیال / دنت

توتو = توت ( رستا به همراه باباجون توت میخوره. توت جزء معدود خوراکی هایی هست که دختر فسقل افتخار میدن میل کنن. جمعه 17 بهمن که باباجون داشتن با چایی توت میخوردن، رستا دنبال باباجون راه افتاد و گفت باباجی توتو.... یعنی باباجون توت بده )

هال = هال (روز جمعه 17 بهمن بازم رستا از کلمه جدید رو نمایی کرد. توی اتاق مامانی نشسته بود و یکی یکی نام می برد: باباجون، مامانی میگفت باباجون عصری میاد، میگفت بابا، مامانی میگفت بابا سفره، میگفت مامان، مامانی گفت مامان توی هال دراز کشیده..... مامان رفت سراغ رستا و بغلش کرد ، رستا هم خوشحال گفت هااال)

گاگا = انوع کبوتر و پرنده

 سیر = شیر ... انواع شیر البته

 

مثل همیشه مامان بیشتر از این یادش نمیاد چشمک

 

16.5 ماهگی

 

رستای گلم برای اولین بار با تاخیر 6 روزه این مطلب رو توی وبلاگت میذارم. ببخش که سرم خیلی شلوغ بوده و امروز هم عازم سفرم عروسکم. دلم برات یه ذره میشه

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان رستا
26 بهمن 93 1:46
سلام وبلاگتون رو خیلی دوست دارم.رستا جون رو هم دوست دارم.بووووووس
مامان عطرین
27 بهمن 93 9:59
ماشالا به رستا خانم با اینهمه کارهای جالبش . همه رو خوندم کاراش خیلی با مزه اس. راستی چند تا نقطه مشترک هم با عطرین دارن . کارتون جم جونیور ، اونم محبوبترین کارتون عطرینه و اون تبلیع بیبی انیشتین . دندوناش هم مبارک باشه . از شیر گرفتن خیلی سخته بیشتر برای مادرها تا بچه ها ولی خوب به نفعش بوده طفلک گرسنگی میکشیده . اگه دوس داشتی پست "از کدامین" رو در قسمت گلبرگ 22 وبلالگم بخون مربوط به همین از شیر گرفتنه