رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

شانزدهمین ماهگرد رستا

1393/10/19 23:48
نویسنده : فامی
877 بازدید
اشتراک گذاری

 هوراااااااااااااااااا

16 ماهگیت مبارک گل زیبای مامان و بابا  

رستا در 16 ماهگی

یک ماه دیگه هم با سرعت برق و باد گذشت و رستا خانوم ما 1 سال و 4 ماهه شد. توی این ماه هم با چنان سرعتی پیشرفت کلامی داشت که ما همچنان در حالت تعجب موندیم چشمک

خوب خلاصه ای از آنچه گذشت: 

اولین روز ماه 16 :Dayeye = دایره ( از روی مکعبش با تمرینات مامانی !)

آخرین روز ماه 16 :  ابابی =  اسب آبی ( تلویزیون کوکیشو امشب آورد و از روی اون شروع کرد به اسم بردن حیوانات و موفق به ادای اسب ابی شد خندونک)  

بقیه ماه 16 : 

یعنی اونقدر کلمه گفته این فسقل خانوم که نمیدونم از کجا شروع کنم. 

یه بازی توی تبلت مامانی رویا هست که حیوانات میان و روشون کلیک میکنی و صداشون در میاد ... رستا استاد شده و میگه:

کاو = گاو ... ببر = ببر ... سیر= شیر...فیل= فیل ...بع= ببعی ... هاپو= هاپو ... مئو = پیشی ...ابس= اسب 

عموم = حموم  ... وانشو بر میداره و راه میفته جلوی در حموم و میگه عموم عموم . اصلا کاری نداره کی حموم بوده زبان

ماس= ماست ... موقع غذا خوردن میگه ماسسس یعنی مامان ماست بده 

چش= چشم 

گیش= گوش

با= پا 

دثت = دست ... یعنی س رو اونقدر تک زبونی میگه که غیر از ث با تلفظ عربی، حرف دیگه ای مناسبش نیست 

میس= میز ... کتاب پوپو رو میاره و تک تک عکس های کتاب از جمله میز رو نام می بره بغل

جیس= ( گلاب به روتون) جیش 

چایی = چایی

قد قد = مرغ 

آگا= آقا

Da = دستشویی ( بازم گلاب به روتون)

هییج = هویج 

پلو= پلو 

مانی = مانی ... مانی شخصیت داستان اتل متل شیرینی هست که کتابش در لیست کتابهای محبوب رستا خانومه 

مایی= ماهی  ... صدای ماهی هم دوب دوب هست 

نانا= نانای ... یعنی برام نانای بذارید تا براتون نانای کنم 

دایی= دایی

عمو= عمو

تابتی تابتی= تاب تاب عباسی 

Neinab = زینب ( شب آخری خاله رو سورپرایز کرد !!)

دانی= دانیال .. یعنی گیر داده به عکس دانیال و همش موبایل مامان رو میاره که عکس دانیال رو ببینه

قانقان = قام قام ... صدای رانندگی در میاره و سوار ماشینش میشه 

بــــله این خانوم خانوما خیلی حرف میزنه ماشا الله . بیشتر کلمات رو اگه در حد قسطنطنیه سخت نباشن روهم بلافاصله تکرار میکنه. و البته تقریبا مطمئن شدیم که همه حرفای مامان و بابا رو هم میفهمه گریه در نتیجه هر موقع میخوایم حرف یواشکی بزنیم، کانال رو عوض میکنیم و میریم توی فاز انگلیسی 

 

از شیرین کاریهای رستا خانوم هم اینه که گوشی تلفن یا موبایل رو میگیره بغل گوشش و سرشو به سمتش خم میکنه که بدون دست نگهش داره و لبخند میزنه خندونک اینم یه عکس بی لبخند البته

15 ماه و 6 روزگی رستا خانوم در حال موبایل صحبت کردن

تمام عروسک هاشو مینشونه روی لگن مخصوص دستشویی کردن و خودش هم میشینه و میگه جیس . اینم یکی از عکساش خخخخخ

15 ماه و 20 روزگی رستا.. الاغک در حال جیش کردن

دیشب یعنی آخرین روز ماه 16، توی خونه مامانی رویا و باباجون ،خودش رفت زیر انداز تعویضش رو آورد و پماد ویتامین آ+د رو برداشت و زد به پاش، یعنی داشت خودش پوشکش رو عوض میکرد از روی لباس خنده

 

یه کار خنده دار که خودش یاد گرفته و ماه پیش هم کم و بیش انجام میداد، قهر هست که ژستش خنده داره . یا میره دستش رو میذاره روی دیوار و سرشو میذاره روی دستش و شروع میکنه به گریه کردن ، یا میخوابه روی زمین و سرشو میذاره روی دستش و گریه میکنه.... مامان هم  در جهت خنثی سازی سریع بهش میگه بلند شو ببینم واسه من از این اداها در نیار، شاکی رستا هم سریع تغییر موضع میده 

 

این فسقلک مثل فشنگ میره توی اتاق خاله زینب و اسپری خاله رو برمیداره و مثلا میزنه به زیربغلش و میگه پیس پیس .. ادای رژ لب زدن رو هم در میاره تازه خخخخخخخ  یعنی یه دختر کامل

 

رستا گل گلی، علاوه بر ماشین لباسشویی، اقدام به روشن کردن ماشین ظرفشویی هم میکنه 

وقتی خونه مامانی و باباجونش هست و صدای آسانسور بیاد میگه دایی، یعنی انتظار داره دایی با اسانسور از طبقه اول بیاد بالا و با رستا بازی کنه. ناگفته نماند این رابطه از نفرت به عشق تبدیل شده . البته توام با شرم و حیاست اما پر از خنده و شادی 

رستای 16 ماهه ... بازی با دایی جون

توی ماه 16 که بابای رستا خانوم 3 روز رفته بود ماموریت، رستا با مامانش موند خونه مامانی و باباجون... روز آخر که برگشتن خونه خودشون تا وارد شد با حالت تعجب گفت : بابا؟ مامان در جواب گفت بابا نیست عزیزم، رفته سفر شب میاد؛ رستای ناز زد زیر گریه  کوچولوی نازنین مفهوم سفر رو میدونه . بابا محسن هم به پاداش صبری که رستا به خرج داد، تحفه ای از دیار کیش برای رستا آورد. و این بود اولین واکنش رستا به صندلی اش.... فقط بابا محسن اشتباهی گفت این گاوه و رستا هم هی میره و میاد به صندلیش میگه گاو 

15 ماه و 25 روزگی .. رستا روی صندلی بادی اش

اولین روز از ماه 16 رو رستا خانوم در سرزمین پدری آغاز کرد. توی راه در مقایسه با همیشه کمتر اذیت کرد. وقتی رسید به مقصد، خونه مامانی اقدس و باباجون رو متفاوت از همیشه دید . دید که یه مهمون کوچولو هم هست که باهاش نسبت دختر عمویی داره .... .... رستا 2 شب پیاپی از خواب با گریه و جیغ بیدار میشد و خواب اونجا رو برامون تبدیل به کابوس کرد.... دیفن هیدرامین و استامینوفن هم افاقه نکرد و دختر کوچولوی ما همچنان گریان بود و توی خواب میگفت : منه منه غمگین

اما از شب سوم ورق برگشت و رستا کلی برای مامانی و باباجونش ، شیرین کاری کرد و دلبری.. یه اختتامیه تمام عیار ، تا ساعت 1:30 شب میرقصید 

 

مثل ماه پیش، متاسفانه این ماه هم یک هفته ای رو با دوا دارو سر کرد این خوشگلک ما.... این سرماخوردگی دنباله همون 2 چشمه ساری و جاری ماه پیش بود و البته مامان رستا خانوم هم مجدد دچار سینوزیت شد غمگین

از اونجایی که رستا خیلی اضافه وزن داره ( به حق چیزای ندیده و نشنیده ، والا ) هر روز می رفت روی ترازو که مبادا تناسب اندامش بهم بخوره 

 

15 ماه و 15 روزگی رستا بر روی ترازو

 

خواب رستای قصه زندگی ما همچنان مثل قبل بود در این ماه... شبها با کم کردن نور اتاق و دیدن برنامه شب بخیر شبکه پویا و بای بای کردن با نی نی ها و بابا محسن، با مامان راهی اتاقش میشد و چراغ خواب کیتی روشن میشد.. البته ناگفته نماند بعضی شبها مامان رستا حداقل یه 10 باری از روی 3 تا کتاب داستان مورد علاقه رستا، می خوند تا بالاخره پرنسس رستا رضایت بده به خواب و سرشو بذاره روی دست مامان و عین یه دختر فرهیخته لالا کنه. 

یکی از این کتاب داستانها، اسمش "پوپو میزنه فریاد، هر چیزی رو که میخواد" هست.... یه جایی از کتاب آقای همسایه به پوپو اعتراض میکنه که چرا اینقدر شلوغ میکنه، هر موقع میرسیدیم به اون صفحه، رستا لحنشو تغییر میداد و با صدای بلند میگفت : آگاااا.... نی نی .... آگااا ، مامان ، نی نی ... این یعنی پوپو با مامانش اومده ددر و جیغ میزده ، آقای همسایه میاد میگه نی نی چرا اینقدر شلوغ میکنی ؟ ساکت باش قه قهه

 

مامان و بابای رستا خانوم برای غذا خور شدن رستا بالاخره تصمیم گرفتن که شیر مامان رو کم کم، کم کنند و فعلا شیرخشک رو جایگزین کنند.... رستا خانوم از طعم شیر آپتامیل 3 خوشش اومد اما فهمید قراره چه اتفاقی بیفته و آخرای ماه مقاومتش شروع شد ... روزای آخر دیگه سر مامان رو کلاه میذاشت و دو تا مک به شیشه میزد بعد دستشو میکرد توی یقه مامان و میگفت ماما  یعنی ببین مامان جون من شیرخشکو خوردم همونطور که قول دادی حالا بهم ماما بده ....عجب بچه هایی هستن این دهه نودی ها !!! تعجب

 

یه کار بسیار جالب رستا در این ماه که البته روز آخر رو نمایی شد، این بود که دوربین رو بر میداشت و میگرفت جلوش تا به تقلید از مامان عکس سلفی بندازه تشویق یعنی من الان حرفی برای گفتن ندارم عینک

الان ( جمعه شب 19 دی ساعت 23:38)  که مامان داره گزارش مکتوب رو برای انتشار بر روی وبلاگ رستا خانوم تهیه و تایپ میکنه، رستا خانوم نیمساعتی هست که لالا کرده و ذهن خسته مامان بیش از این چیزی یادش نمیاد. اما مطمئنه تا این مطلب رو ارسال کنه همه کارای رستا میاد جلوی چشمش... اشکالی نداره اگه یادش اومد خوب فردا اضافه میکنه زیبا

رستا، دختر زیبا و شیرین مامان و بابا ، دوستت داریم بسیـــــار زیــــاد 

رستا 16 ماهه روی صندلی بادی اش و در حال نون خوردن

 

اینم قسمت تکمیلی .... گفتم که بعدا یادم میاد بقیه کارا خندونک

 

این رستا خانوم کلمات دیگه ای هم میگه از جمله : 

نیس = نیست ... دقیقا هم مفهومش رو میدونه و بجا بکار می بره

قل قل قل قل = قوقولی قوقو .... عکس خروس توی کتاب اتل متل شیرینی رو که می بینه این صدا رو در میاره خنده

taa= تخت ( رستا هر شب قبل از خواب همراه مامان، یک تا 3 بار کتاب "من و خواب" رو مطالعه و مرور میکنه و از اونجا یاد گرفته به تختخواب بگه taa)

از مامانی اقدس یه بازی یاد گرفته و میگه زی زی  و انگشتش رو میزنه به زمین.. این بازی همون کلاغ پر ، گنجشک بر فارسیه چشمک

توی کتاب پوپو یه صفحه ای هست که نی نی ها توی جشن تولد پوپو در حال دست زدن هستن. رستا عاشق اون صفحه است. تند تند ورق میزنه تا برسه به اونجا و شروع میکنه به دست زدن

 

توی کتاب حمام پوپو  هم عاشق صفحه ای هست که پوپو با نی نی های دیگه بازی میکنه... وقتی هم به اونجا میرسه که مامان پوپو داره سر و بدن پوپو رو میشوره، رستا هم دستش رو می ماله روی موهاش و تنش یعنی اینجوری داره تمیز میشه تشویق

تا سوار ماشین میشه سرش رو بر میگردونه که آویز baby on board رو ببینه و بی وقفه میگه «پو» .... منظورش دقیقا خرس pooh هست عینک

بابا محسن برای رستا یه عروسک پلاستیکی نرم سوت سوتی خریده از کیش که چراغ هم داره، هر وقت مامان ازش می پرسه اینو کی برات خریده ، سریع جواب میده بابا زیبا

پسندها (1)

نظرات (2)

مینا
2 بهمن 93 18:39
سلام مامان رستا کل وبلاگ دختر نازتو دیدم خللی اتاق زیبایی داره میتونی کمکم کنی فرش اتاقشو بگی از کجا خریدی??? منم دنبال سیسمونیم ممنون میشم ادرس بدی بهم
سپیده مامای سپنتا
3 اسفند 93 15:29
خدا حفظت کنه دختر زیبا و بدون شیرین ترین لحظات رو به مامان و بابا میدی .... همیشه در کنار هم شاد باشید