رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

پانزدهمین ماهگرد رستا

1393/9/19 14:53
نویسنده : فامی
691 بازدید
اشتراک گذاری

به به رستا خانوووووم 15 ماهگیت مبارک زیبای مامان و بابا 

 

عزیز دلم نمیدونم خوشحال باشم یا تاسف بخورم که زمان داره زود میگذره و داری بزرگ میشی... یه وقتایی دلم میخواد بگذره و زودتر یه خانوم کامل بشی ، اما از یه طرف حس میکنم زمان داره از دست میره و لحظه های ناب و شیرین بزرگ شدنت ، مثل برق و باد میگذرن و من نمیتونم این حس لذت رو جایی نگه دارم غمگین . دلم می خواست میشد لحظه لحظه بودنت رو حفظ میکردم ، حس زیبای در آغوش کشیدنت، حس منحصربفردی که وقتی شیر میخوری نسبت به هم داریم و حسی که تو با دستهای نرم و نازت مامان رو نوازش میکنی ... بوی دوست داشتنی یه نی نی ناااااااااااااز ... و یه عالمه حس لطیف دیگه . تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که هر ماه وبلاگت رو اپدیت کنم تا نه تنها برای تو ، بلکه برای خودم هم یادآور لحظه های با تو بودن باشه و اینکه تا جاییکه میتونم ازت عکس بندازم و فیلم بگیرم

دلبر زیبا آماده رفتن به مهمونی

خوب از حالت احساساتی خارج بشیم ، کانال رو عوض کنیم و بریم سراغ گزارش... 

این بار می خوام اول گزارش از وضعیت سخنوری رستای گلم رو بدم:

این فسقلک از اولین روز ماه 15 کلی به مامان و باباش حال داده  تا روز آخر .

ماه پیش که کلمه «کُجی» یعنی کجا رو یاد گرفته بود ، این ماه کاملش کرد. یه دفعه صبح روز تعطیل که اومد توی اتاق مامان و بابا، بابا از روی تخت بلند شد و از اتاق رفت بیرون، بابا محسن هنوز توی چارچوب در بود که رستا خیلی با تعجب گفت «بابایی کُجی؟» که دل مامانو باباش همچین پر کشید آسمونننننن

یه دفعه که خاله زینب مانتو و شال پوشید تا بره بیرون، با حالت تعجب عمیق به خاله اش گفت : کُجی؟!!!!!  ( لازم به ذکره که در این کجی کلی مفهم نهفته بود: خاله کجا داری میری وقتی من اینجام . مگه نمیدونی باید اینجا باشی تا با من بازی کنی و برقصی  و من بیام توی اتاقت و اسپری بزنم به خودم !!! )

وقتی مامان از رستا می پرسه که رستا بابا محسن کو ؟ رستا در ادامه میگه کو؟ کُجی؟ ... این یعنی بابا کو ؟ بابا کجاست ؟ سوال

کلمه کجی تکامل پیدا کرد و وسط های ماه رسید به «کجیس» یعنی کجاست و ناگهان درست شد و تبدیل شد به «کجا» و اینگونه بود که رستا خانوم در 14.5 ماهگی یاد  گرفت بگه «کجججا» ... البته هنوز یه وقتایی میگه کُجی تا ما خوشمون بیاد خخخخخ

 

توی یکی دور روز اول این ماه بود که یه روز پنجشنبه مامان داشت نون تست میذاشت توی ساندویچ میکر ، که دید یه دختر خوشگل بدو بدو داره میاد توی آشپزخونه و میگه : «نین» ، « نین» و اینگونه بود که رستا به نون گفت نین و هنوز هم میگه نین . اما یکم از حالت ای خارج شده و به کسره  و  او نزدیک شده ( چقدر پیچیده شد تعجب والا عینک

 

 خیلی وقت پیش به توپ میگفت «توب» اما جدیدا میگه «بوپ»  متفکر

 

و حالا قسمت شگفت انگیز سخنوری رستا : 

من نمیدونم که بچه ها از چه سنی ضمایر رو یاد میگیرن اما مطمئنم که تا 2 سالگی کامل بلد نیستن ضمیرها رو تشخیص بدن ... بعدا چک میکنم درسخوان 

داستان از این قرار بود که دقیقا 14 ماه و 1 روزگی بود که رستا برای اینکه جلوی مامانو بگیره که نره توی اون یکی اتاق، اقدام کرد به رونمایی از قدرت شگفت انگیزش... چنان با ناز و صدای نازک به مامان گفت : «مامانم ، مامانم» که دل مامان رفـــــــت !!!

فردا هم به مامانی رویا همینو گفت  و روز بعدش وقتی مامان از رستا پرسید این لباس کیه ؟ پاسخ شنید «من» !!! و این در حالیه که ما هرگز اینجوری با رستا تمرین نکرده بودیم و همیشه گفتیم این لباس کیه ، لباس رستاست... قوی

برای اینکه مطمئن بشیم اتفاقی نبوده ، رستا روزهای بعد هم این اطمینان رو داد بهمون که ضمیر اول شخص و دوم شخص مفرد رو یادگرفته  و چندین بار داستان های مشابه تکرار شد و اطمینان حاصل گردید 

البته ناگفته نماند که قبلا میگفت «اینو بده » یا «اینو میقوام» 

دختر کوچولوی ما به عروسک ها و عکس بچه ها هم توی این ماه یادگرفته که بگه «نی نی»

یه شب که شبکه پویا داشت کارتون میداد و نی نی توش گریه میکرد ؛ رستا هم بغض کرد و با صدای گریه ای هی میگفت نی نی ، نی نی ، نی نی

 

وقتی مامان به رستا میگه بدو بدو، رستا هم در پاسخ میگه بدو بدو .. بدو بدو 

«گل» هم بصورت تکامل یافته به دامنه لغات رستا افزوده شده و ترکیب گل گلی رو هم بلده ... میاد ملحفه رو میبینه و میگه گل گلی 

کلمه «دبز» یعنی رنگ سبز رو از ماه پیش بلد بود و توی این ماه رشدش داد و تبدیلش کرد به «دبث» . ازش میپرسم این ستاره رستا چه رنگیه میگه «دبث» ... البته دنیای دخترمون فعلا فقط دبثه خندونک

4 روز مونده به پایان این ماه هم که مامان شام کتلت درست کرده بود و گوجه سرخ شده هم کنارش بود، رنگ گوجه فرنگی ها به نظر رستا جذاب اومد و گفت : اونو ( یعنی اونو میخوام) . مامان هم براش یه تیکه کوچیک گوجه گذاشت و گفت رستا این چیه ؟ این گوجه است . خلاصه رستا هم بلافاصله شروع کرد به تکرار : گوججه، گوججه ... ج رو همچین با تاکید و تشدید گفتا !! چشمک

 

خووووب حالا بریم سراغ تحولات فیزیکی

این خوشگل خانوم واسه خودش یه پا رقصنده شده .... هر روز از مزیت با مامانی و خاله بودن استفاده میکنه و با استفاده از ویدئو کلیپ های شاد ، تبدیل شده به یه نی نی نوپای قرتی 

تا موزیک روشن بشه و میدوه وسط، دیگه هم نمیشینه!! جالب اینجاست که حرفه ای شده . چون رقص هندی زیاد دیده، حرکات منحصر بفرد زیادی انجام میده... عین رقص های هندی میخوابه روی زمین و دستشو مثل اونا حرکت میده ، بعضی حرکات پاش که شگفت آوره... یه حرکت هم میکنه مثل حرکتی که برای درخواست ازدواج ، اقایون انجام میدن، یه پاشو میزنه زمینه و یه زانوشو خم میکنه .... خلاصه رقص با مزه ای داره ... یه دستشو میاره بالا و میچرخه... استاد چرخیدنه رستا . ناگفته نماند این خانوم خانوما ول کن هم نیست اگه هوس رقص کنه ، اجازه نمیده بزرگترها ( اعم از مادربزرگ، خاله، مامان و بابا و ....) بشینن نگاهش کنن، حتما باید بیاد دستشون رو بگیره خندونکو با هم وایسن وسط 

حسن این تحول اینه که میشه ازش در جهت اهداف استفاده کرد. مثلا روزهای اخر ماه بود که بابا محسن داشت ظرف های کثیف رو داخل ماشین ظرفشویی می چید و رستا هم به سمت ظرفها دوید، مامان از توی اتاق تدبیری اندیشید و سریع یه آهنگ نانای نانای برای رستا روشن کرد. کانال رستا سریع عوض شد و بدو بدو اومد وسط اتاق تا آهنگ تموم نشده، قر بریزه ریزه ریزه 

2 شب مونده به پایان این ماه هم این اتفاق افتاد : 

مامان پوشک رستا رو عوض کرد و وقتی میخواست شلوارشو پاش کنه، صدای تبلیغ شبکه پویا بلند شد و رستا شاکی شد که ولم کن ... مامان با سرعت شلوارو پای رستا کرد و این دخمل گویی از زندان رها شده باشه دوید جلوی تلویزیون و حالا نرقص کی برقص  چی بگم والا خندونک همچین دختری شده واسه خودش گیج

 

صدای گربه رو بسیار زیبا تقلید میکنه... یه فیلم کوتاه ، باباجون رستا خانوم ازش گرفتن که مامان بیش از 20 بار دیده ... عالی عالی 

 

متاسفانه این ماه در 14 ماه و 9 روزگی، رستا خانوم صبح تب کرد. البته مامان رستا هم از چند روز پیش مریض شده بود اما نوع مریضی های مادر و دختر با هم فرق داشت. دختر ما 2 روز تب داشت و آقای دکتر مهربون به مامن و بابا اطمینان داد که چیزی نیست و خدا رو شکر که چیزی نبود اما هنوز بعد از یک هفته همچنان از دوچشمه بالای دهن رستا خانوم، آب ، ساری و جاریه!! نهایتا بعد از 10 روز این چشمه خشکید بی حوصله اما تا اخر ماه کیپ بودن بینی رستا ادامه داشت و الان هم داره 

 

رستا توی کلاس آموزشی خصوصی که با مامانی رویا داره، یادگرفته خال خالی یعنی چی. وقتی ازش بپرسی که رستا خال خالی کجاست، بلوزش رو میزنه بالا و بادیشو که خال خالیه نشون میده ... این رو از روی مکعبهاش یاد گرفته. ضمنا یاد گرفته که جوجوهای روی مکعب هاشو پیدا کنه و هر 6تاشو بچینه روی زمین . 

خودش مکعبها رو میچرخونه و اونطرفی که گل و درخت داره رو نشون میده و میگه «گل»

لگو ها رو روی هم میچینه و یه برج درست میکنه . عکس تام رو روی لگو ها میبینه و صدای گربه در میاره 

 

قاشق محتوی ماست رو خودش میذاره دهنش و از تشویق مامان و بابا ، کلی می خنده 

 

یه شب اوایل این ماه که توی اتاق مامان و بابا  روی تخت در حال شیطونی بود و هی خودشو پرت میکرد، ناگهان سر رستا خانوم محکم اصابت کرد به دیوااااااار ... و اشک ریزونی شد ... مامان و بابا به رستا گفتن دیدی سرت خورد به دیوار، حرفمون رو گوش ندادی و اینطوری شد ... بعد مامان به رستا گفت سرت خورد به دیوار درد گرفت ، باید مواظب باشی عزیزم، رستا در تأیید حرف مامان دستشو گذاشت روی سرش و گفت درد محبت، و چند بار تکرار کرد . فردا شب هم که داشت علیرغم حرفهای مامان ، کشو پاتختی رو میکشید بیرون، مامان به رستا گفت دیدی دیشب سرت خورد به دیوار دردت گرفت، اگه کشو رو هم اینجوری باز کنی و ببندی ، انگشتت میمونه لای کشو و دردت میگیره ، رستا سریع دستشو گذاشت روی سرش و گفت درد درد ..... فردا عصر هم خونه مامانی رویا از مبل اومد پایین و سرشو زد به پایه مبل و خودش به مامان نشون داد که دوباره سرش درد خخخخخ بوس

 

این رستا خانوم بلده که کلاه و شال گردنشو بیاره، شالشو میندازه دور گردنش. وقتی هم از بیرون میاد خونه ، کاپشنشو میکشه و میگه «در» یعنی اینو در بیارید ... مامان هم به رستا میگه خودت کلاهتو در بیار با دو تا دستتت و رستا با دو تا دستش کلاهشو در میاره و میده به مامان که از جالباسی آویزون کنه براش . متنظر

 

شبها قبل خواب کتاباشو میاره تا مامان براش بخونه و به بابا شب بخیر میگه .. البته شب بخیر گفتنش ، بای بای کردنه . توی اتاقش هم وقتی به لی لی ، خرس کوچولو، هاپو و پیشی و قورقوری، کیتی، توئیتی و مینی شب بخیر میگه ، همینکارو میکنه .  کتاب بچه های جینگیلی رو که  مامان میخونه براش ، موزیک متنش میشه «نی نی ، نی نی ، نی نی » ....

 

وقتی باباجون به رستا میگن رستا پاشنه بلند راه برو، رستا روی پنجه هاش راه میره و میخنده . 

 

توی این ماه باباجون رستا 1 هفته رفتن سفر و دختر زیبای ما هر روز که میرفت خونه مامانی و باباجون ، سراغ باباجونش رو میگرفت و میگفت بابا ... تا صدای آسانسور میومد میگفت بابا . پشت تلفن هم که صدای باباجونش رو شنید گفت بابا جی محبت اینم از ابراز احساسات رستا خانوم 

 

جمعه آخر ماه 15 هم که مامانی و بابا جون و دایی و خاله برای شام مهمون ما بودن ، رستا خانوم طبق عادتش رفت توی کریرش نشست و از اونجا مجلس گرم می کرد  خوشحال و خندان !!! ازش می پرسیدن مامانی کو ؟ رستا با انگشت، اشاره میکرد به مامانی و همینطور بقیه..... خیلی هم از این کار خوشحال و خشنود بود چشمک

 اینم رستا و بابا جون 

رستا کوچولوی قصه زندگی ما توی این ماه برای اولین بار نقاشی هم کشیده  اینم نقاشی دخترکمون : 

اون گل رو مامان کشیده اما خط خط ها رو رستا خندونک

 

 

توی این ماه یه اتفاق نادر هم رخ داده و اینه که هفته اخر، یه شب رستا از شب تا صبح برای شیر بیدار نشد  جل الخالقتعجب  اینطوری هم میشه یعنی ؟!! اگه هر شب میشد چقدر خوب میشد بی حوصله

 

خوب ذهن پر مشغله مامان که هر شب بیخوابی میکشه و صبح زود میره سرکار، بیشتر از این یارای گزارش نداره . این بود آنچه در این ماه گذشت !!!

 

ناگفته نماند که مامان این گزارش رو صبح روز چهارشنبه 19 آذر آماده کرد اما چون عکسها همراهش نبود و عصر هم مسافر بودن ، این مطلب با تأخیر، پست شد چشمک

اینم عکس صبح روز 15 ماهگی  با چشمای پف آلود

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان عطرین
9 دی 93 22:18
ماشالا به رستا جون و اینهمه دپیشرفت راستی عطرین هم اولین رنگی رو که گفت سبز بود که تلفظ میکرد ببس هزار تا بوس برای رستا جون
سپیده مامای سپنتا
3 اسفند 93 15:31
فامی جان حظ میکنه از خوندن یادداشت هات ماشا... رستا بسیار دختر باهوش و شیرینی بوس برای مامان و دختر قشنگم