رستا رستا ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عشق کوچولوی ما

چهاردهمین ماهگرد رستا

1393/8/18 22:49
نویسنده : فامی
852 بازدید
اشتراک گذاری

رستا خانوم خوشگل مامان و بابا

چهارده ماهگیت مبارک 

عزیزکم امروز آخرین روز ماه 14 هست و اول از حس مادریم برات بگم . وقتی صبح توی بغلم، لای پتو، داشتیم می بردیمت پیش مامانی رویا، نگاهت میکردم، دستای کوچولوتو توی دستم گرفتم و یک دنیا لذت بردم محبت

 

1 سال و 2 ماه گذشته و رستا خانوم ، خانومی شده واسه خودش. یک شخصیت مستقل که حرف میزنه و خواسته هاشو میگه و تصمیم میگیره چیکار کنه 

 

رستا در اخرین روز ماه 14

این خانوم کوچولو ، به لحاظ مهارتهای فیزیکی ، در مرحله دویدنه  تقریبا همه این ماه رو به تمرین دویدن گذرونده !!! با سرعت!! مثلا وقتی خاله زینب میره توی اتاقش، رستا خانوم هم صفر تا صدش میشه 4 ثانیه و میبینیم بـــــــــــله خندونک رستا هم سر از اتاق خاله در اورده و مشغول خودآرایی  .... ادکلن و لاک و گوشواره و ..... 

یه دفعه که لپ تاپ خاله مشکل داشت و دایی باهاش رفت توی اتاقش که واسش درستش کنه، رستا خانوم از اونا جلوتر دوید یه وقت جا نمونه خنده

 

این خانوم خانوما اوایل از ماشین لباسشویی یکم می ترسیدخطا، مخصوصا زمانیکه روشن بود میچسبید به مامانش و نگاه میکرد، گاهی هم فرار میکرد اما با توضیحاتی که واسش دادیم ، جناب ترس متواری شد و حالا باید یکی توضیح بده که همه موقع، همه لباسها رو نمیشوریم ؛ داستان از این قراره که هر جا یه تیکه لباس پیدا بشه حالا تمییز یا کثیف فرقی نداره، فقط اگه واسه رستا باشه، اول اینکه حتما جمع آوری میشه و دوم اینکه میره در ماشین لباسشویی رو باز میکنه و لباسشو میندازه توشو دگمه رو میزنه و روشنش میکنه و سریع میاد عقب... چند لحظه بعد دگمه خاموش رو میزنه ولباس رو در میاره ؛ بله دیگه لباسها رو هم میشوره این خانوم خوشگله تشویق

 

کلا کدبانویی شده و  همه کار هم میکنه از جمله : 

 

13 ماه و 20 روز حمل زباله های بازیافتی

 

جمع و جور کردن خریدهای شهروند توسط رستا خانوم  13 ماه و 20 روز

13 ماه و 16 روز... عاشق کیف مامانشه و میندازه رو شونه هاش

یه داستان دیگه هم داشتیم این ماه، البته در ادامه ماه پیش !!! این دختر ما مفهوم «داغ» رو فهمیده متفکر اگه در حال اتو کردن باشم ، میاد سراغم و بهش میگم مامان جون این اتوئه، داغه، رستا خانوم هم در جهت خنثی سازی، اقدام میکنه به فوت کردن و خنک کردن اتو قه قهه

دیشب هم که خونه مامانی و باباجون بودیم، رستا خانوم طبق معمول با باباجونش در حال چراغ بازی بود (روشن و خاموش کردن لوستر از روی مبل خخخخخ)، متوجه میشه که پشت مبل یه پدیده ای هست به نام رادیاتور که از خودش داغی تولید میکنه، در نتیجه فوت کردن، امری ضروری به نظر میرسه و هی فوت فوت میکنه  ( یعنی الان هم که دارم برات مینویسم خنده ام میگیره خنده)

 

موضوع بعدی، حس قوی دوست داشتن باباجون و همزاد پنداری باهاشونه ... باباجون که چشمشون رو عمل کردن، رستا خیلی ناراحت شد و همش دست میذاشت روی چشم خودش، این یعنی من میفهمم چشم باباجون اوخ شده !!! بعد از عمل سوم که باید روی شکم میخوابیدن و سرشون پایین میبود، رستا هم دائم میرفت کنار بابا جون دمر میخوابید (همچین بچه با احساسیه دخترم ) البته رستا هم بخاطر حساسیت یک هفته قطره ریخته.... به دلیل همزمانی با قطره های باباجون، رستا خیلی فرهیخته بود و خودش قطره اش رو میاورد و می خوابید تا بریزیم توی چشمشزیبا

 

راستی این رستا خوشگله، عددهای طبقات آسانسور رو هم یادگرفته... وقتی میریم خونه باباجون و مامانی، با خوشحالی میاد توی آسانسور و با انگشت کوچولوش، عدد 4 رو فشار میده و به  صفحه نمایش طبقات نگاه میکنه، مامان و بابا هم دو تایی میشمرن تا برسن بالا و رستا ذوق کنه 

دیروز که مامان و رستا دو تایی رفتن تا سر خیابون، که هم تمرین راه رفتن توی خیابون باشه و هم رستا خانوم در اجتماع قرار بگیره و هم یه خرید کوچولو انجام بشه، وقتی برگشتن، رضایت نمیداد بیاد تو... اعتراض پشت اعتراض . خلاصه مامان اینطوری شد  و رفتن آسانسور سواری ،طبقه 4 - پارکینگ... پارکینگ-طبقه 4  گیج

 

این خانوم خانوما از مدتها پیش حدودا از 8 ماهگی اگه اشتباه نکنم یه حسی داشت به نام حس مالکیت. نمیدونم چرا اینقدر قویه تعجب اولین بار، دانیال اومده بود خونه مامانی و باباجون و خیلی کوچولو بود، 3 ماهه !! مامان داشت مکعب های رنگی رستا رو به دانیال نشون میداد که یه خانوم کوچولو اعتراض شدیدش رو با گفتن یه ehhhhhhhhhh طولانی ابراز کرد سوت... یعنی این مال منه!! بعد از اون هم بارها و بارها این اتفاق افتاد: « مال منه» !! هفته پیش هم که عرفان اومده بود خونه باباجون و مامانی، مامان داشت به عرفان مکعب ها رو نشون میداد و فلسفه روشون رو توضیح میداد ( قصد مامان این بود که عرفان بعد از توضیحات اونا رو به رستا نشون بده)، خانوم کوچولوی قصه زندگی ما، معترض اومد شاکی و eh eh کنان گفت «مال منه» و مکعبهاشو میکشید ببره 

این عکس هم بعد از صلح گرفته شده خندونک

رستای 13 ماه و 20 روزه داره با عرفان بازی میکنه

رستا از ماه های پیش که برامون نانای میکرد  ( اگه درست یادم باشه از 9 ماهگی)، توی استانبول نانای خارجی هم یاد گرفت و عاشق ویدئو کلیپ love runs out شد  و همچنان هم باهاش نانای خارجکی میکنه و بالا پایین میره باهاش  نانای ایرانی هم به آلبومش اضافه شده و هر شب مراسم اجرای زنده داریم و چرخیدن بطور کامل هم سورپرایز این ماه بوده!! 

 

یه کار جالبی که توی هفته آخر انجام میده این فسقلک، اینه که پاشو میکنه تو کفش بزرگترا ، تازه گشته بزرگترین سایز رو هم پیدا کرده زبان... بابا محسن اسلیپرزی که از ترکیه واسش آوردم رو میپوشه و رستا خانوم عین یه شکارچی قهار مترصد اینه که باباش لحظه ای غفلت کنه و پاشو بکنه اون تو و باهاش خانه پیمایی کنه 

13 ماه و 3 هفته .. رستا پاشو میکنه توی کفش بزرگترا و راه میره

 

یه کار خیلی جالب این بود که دیروز یعنی 18 آبان، وقتی باباجون از دکتر بر میگردن خونه، رستا بدو بدو میره توی اتاق مامانی و باباجون و شلوار راحتی باباجونش رو میاره و میده دست باباجون و یه حرفایی هم میزنه که اونو بتیر ... یعنی اینو بگیر ... بله دیگه .. خانوم برای رسیدن به خواسته اش که بازی کردن با باباجون باشه ، تشخیص دادن ایشون باید لباس بیرون رو از تن در اورده و لباس راحتی بپوشن خندونک

جشنجشنجشنجشن

و حالا قسمت خوشمزه  این ماه :

عکس ( عتس) = عکس

عکس = دوربین

باباجی / بابا جان = باباجون 

dar = در بیار ( حالا میخواد لباس رستا باشه یا لگو هاش باشه) 

کیتی = 

تیتی =   Tweety Bird ( عکس توئیتی رو روی دیوار اتاقش میبینه فسقلکم) 

مد = اومد 

دت= ساعت ( به ساعت روی دیوار اشاره میکنی و میگی دت!!)

تموووووم= تموم شد 

کجی= کجا ( وقتی میگم بابا کو ؟ کجاست ؟ رستا میگه کو؟؟ کجی ؟محبت)

اینو بده = اینو بده 

با = بادکنک 

دست یا دثت= دست ( البته س رو تک زبونی میگه ) 

quack quack = صدای اردک 

بتیر = بگیر

تاب= کتاب ( عاشق کتابه این فسقلی... هر شب قبل خواب میزند بر بدن!!!)

dedi= گردو ( یعنی داستان داریم با این ددی ها... هی میره از توی سبد میاره میندازه وسط اتاق)

dada= روباه ( وقتی کتاب داستان اتل متل رو واسش میخونم، به اونجا که میرسه اون شب سرد و تاریک اسمش شب یلدا بود، عکس روباه رو میبینه و میگه دادا)

 

حالا بریم سر توضیحات : 

این رستا خانوم وقتی دیگه غذاشو نمیخواد، بشقاب رو میگیره جلوی مامان و میگه «نه» ... یعنی دیگه نمی خوام ... ماست دوست داره خوشبختانه و وقتی ماست میخواد میگه اونا، یعنی از اونا میخوام و با صدا و ملچ و ملوچ ماست میخوره 

 

تمووووووم خودش یه پروژه سنگینیه که رستا خانوم حسابی از پسش بر اومده عینک ... مفهومش رو کامل درک کرده و در جاهای مختلف به کار می بردش. دقیقا هر چیزی که تموم میشه حتما باید بگه تموووووم... حالا میخواد یه ترانه باشه ، میخواد آب توی لیوان باشه، میخواد شستن پاهاش موقع تعویض پوشک باشه، میخواد حمام رفتن باشه قوی

وقتی میاد توی آشپزخونه، چالش ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی شروع میشه دروغگو، هی به این دو تا دستگاه اشاره میکنه و میگه «اینو» یعنی این چیه و مامان هم میگه ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی  و دو باره از اول و این پروسه حداقل 10 بار تکرار میشه 

 

دخترک ما عاشق موجودیه به نام هاپو ... یعنی  اسم هاپو ، هاپوی چاق، هاپوی لاغر، هاپوی خواب، هاپوی نشسته، شبح هاپو ، سایه هاپو، عکس هاپو ، جرمن، بول داگ و .... فرقی نداره همشون رستا رو به هیجان میاره و هاپ هاپ میکنه . جالب اینه که میتونه تشخیصشون بده 

 

رستا خانوم یه لیوان آب داره که روش عکس خرس کوچولو داره و به عشق همین خرس کوچولو ها، باهاش آب میخوره. یه روز لیوان دستش بود و quack quack میکرد . مامان و بابا مونده بودن چرا صدای اردک در میاره رستا... کاشف به عمل آمد که این خرس کوچولو یه اردک کوچولو  داره اون پایین مایین های لیوان که اصلا به چشم ما نیومده بود و رستا تونسته بود تشخیصش بده بدون اینکه ما بهش بگیم و صداشو در میاورد.... یعنی قدرت تشخیصت رو قربون برمممممم من بوس  

 

وقتی آب میخواد یا نون میخواد دست مامان یا باباشو میگیره و میبره نزدیک خوراکی ها و میگه آب بیده 

 

راستی این ماه رستا خوشگله هم با تاخیر واکسن یکسالگی رو زد و هم یه جشن تولد کوچولوی خانوادگی داشت ( غیر از اون جشن تولد خارجکیش) ... مامانی اقدس و باباجون علی هم اومدن تهران و چند روزی پیشمون بودن. 

جشن رستا کوچیک و صمیمی با حضور مامانی جون ها ، باباجون ها ، مامان و بابا، خاله جون و دایی جون، خاله جون مامان و پسر خاله جون مامان برگزار شد  و یه عالمه کادوی خوشگل گرفت   

24 مهر جشن تولد خانوادگی رستا 13 ماه و 5 روزه

 

مامان و بابا: عروسک Lili که از انگلیس برات خریدیم +  قمقمه کیتی +جشن تولد خخخخ 

مامانی رویا و باباجون قاسم: پیراهن جشن تولد ترکیه + قطار ریل دار +عروسک و کالسکه

مامانی اقدس و باباجون علی: یک النگوی طلا + یه عروسک موتور سوار 

خاله و دایی: لگوی تام و جری 

​خاله و حامد : یه  عروسک اسب آبی  کپل

راستی اینم لیست کادوهای قبلی رستا در ترکیه :

خاله ها : اسلاجانا ، آنا، ادینا، دنا

عموها: بویان و سامان 

هر کدوم یه دست لباس خوشگل هدیه دادن 

 

دختر کوچولو دوستت داریم 

 

9 مهر 93 .. عکس یادگاری تولد 1 سالگی در اتلیه اسمان

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان عطرین
20 آبان 93 14:58
عزیزم.چه ناز و باهوشه این دخمل.خدا حفظش کنه براتون. خوش به حال رستا که این همه کشور خارجی رفته
سپیده ماماي سپنتا
28 آبان 93 14:40
چقدر ماشا... تو شيريني رستاي گلم ... خوشم مياد از دختراي مستقل و زرنگ الهي كه هميشه سبز باشي بوووووووووووووس
پری
26 آذر 93 12:20
سلام هزار الله اکبر از این خانوم خشگله